پایان نامه مقاله تحقیق پروژه دانشگاهی

دانلود مطالب دانشگاهی : پایان نامه مقاله تحقیق پروژه

پایان نامه مقاله تحقیق پروژه دانشگاهی

دانلود مطالب دانشگاهی : پایان نامه مقاله تحقیق پروژه

۱۰
خرداد

اغلب اوقات، مشخص کردن تکنیک ها و فنون فرزند پروری نابسنده و دریافت های شناختی ناکارآمد والدین در جلسه های خانوادگی اولیه مشکل است. اگر به اشتباه ها و ضعف های والدین در مقابل کودکانشان اشاره شود، آنان معمولا حالت تدافعی به خود می گیرند. به علاوه در صورتی که والدین قبلا در جلسه های جداگانه ی مهارت آموزی به والدین، با این تکنیک ها آشنا شده باشند، کارایی روش ها و تکنیک های خانوادگی افزایش خواهد یافت. این تکنیک ها شامل مهارت های تحلیل رفتار و رویکردهای جایگزین در زمینه ی فرزند پروری است.جلسه ی انفرادی با والدین همچنین به درمانگر فرصت می دهند تا نگرش ها و باورهایی را که زیربنای شیوه ی فرزند پروری ناکارآمد هستند بسنجد و آنها را به چالش بطلبد. انگیزه ی والدین برای تغییر را نیز می توان در این جلسه ها ارزیابی کرد. همچنین تمایل والدین به راه حل های مذاکره با نوجوان ارزیابی می شود. هنگامی که نوجوانان عیب جو در جلسه حضور نداشته باشند، والدین تمایل بیشتری به صحبت در مورد بی اعتمادی ها و ناامنی های خود پیدا می کنند. در این حالت والدین در مورد تصمیم گیری فوری در مورد قواعد و مقررات تحت فشار قرار نمی گیرند تا رویکردهای جدید را با دقت بررسی کنند (دهگانپور،۱۳۷۷). برای آموزش منطق و مؤلفه های مهارت های خاص کنار آمدن با فرزند برگزاری جلسه با والدین مفید است به همین خاطر امکان آن را می یابند، تا آنکه آنها بعدها این مهارت ها را در جلسه های خانواده در مانی، خانه و در بین جلسه ها تمرین کنند. در جلسه هایی که با همراهی والدین و درمانگر تشکیل می شوند، والدین راهنمایی و هدایت می شوند تا برای کنترل کودک، مهارت های سازش یافته تر و جدیدتری را بیاموزند و آنها را تمرین کنند. نمونه هایی از مهارت هایی که ممکن است در جلسه های والدین آموزش داده شوند، شامل موارد زیر است:

۱) سبک های پاسخدهی کلامی موثر

۲) مهارت های گوش دادن فعال

۳) مهارت های ارتقای رابطه

۴) مهارت های تحلیل رفتار

۵) مهارت های انضباطی اثربخش

بازسازی شناختی نگرش ها و باورهای ناکارآمد والدین که با ناتوانی آنان در کاربرد تکنیک هایی که به تازگی فراگرفته اند یا تکنیک های اثربخش کنترل کودک ارتباط دارند، نیز مهم است. از این رو، مشخص کردن دریافت های شناختی ناکارآمد والدین که سبب می شود آنها نتوانند تکنیک های جدید را با موفقیت به کار ببندند ضرورت می یابد. هرگاه یک مداخله ی انضباطی برای کسب نتایج مطلوب ، موثر واقع نمی شود. درمانگر به جست و جوی دریافت های شناختی ناکارآمدی برمی آید که ممکن است موضوع را تحت تاثیر قرار داده باشند: (فکر می کنید چه چیزی اشتباه بوده است؟) وقتی می خواستید آن رویکرد جدید را اجرا کنید به چه فکر می کردید؟، احساستان چه بود؟ و سرانجام به منظور کنترل عصبانیت والدین، ممکن است آموزش کنترل خود از دیگر راهکارهایی باشد در جلسه های والدین مورد توجه قرار می گیرد( دهگانپور،۱۳۷۷).

۲-۱۱- مزایای آموزش رفتاری والدین

آموزش مهارت‌های والدین از ویژگی‌های عملی برخوردار است که در اینجا به ذکر آن‌ها می‌پردازیم این روش مقرون به صرفه است بدین معنی که برای سنجش و تدوین یک شیوه‌ی مداخلاتی به وقت کمتری نیاز دارد، زیرا برنامه درمان استاندارد و معیار (واحد) است. تاکید این روش بر قدرت بخشیدن و افزایش اختیارات خانواده است. این روش، وابستگی خانواده به درمانگرهای متخصص ذی صلاح را که می‌توانند مدت کمتری در دسترس باشند به حداقل می‌رساند. مهارت‌های آموخته شده درباره‌ی یک کودک را می‌توان در مواقعی که شرایط مشابهی در اطرافیان پدیدار شود، به کار بست. فرآیند درمان در صورت توفیق، بی آنکه اقتدار والدین را نابود سازد، باعث ایجاد کفایت و احساس اعتماد در والدین می‌گردد. معمولاً از همان ابتدای کار مداخله شروع می‌شود و مشکل را اصلاح می‌کند؛ بنابراین آموزش والدین از جنبه پیشگیرانه نیز برخوردار است. شاید مهم‌تر از بقیه اینکه والدین به طور بالقوه تواناترین فرد برای ایجاد تغییر هستند. زیرا آن‌ها بر جنبه‌های مهم محیط طبیعی کودک بیشترین احاطه را دارند (گوردون و دیویدسون ۱۹۸۱؛ به نقل از گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۷۳، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران،۱۳۸۲).

استفاده از والدین در نقش آموزش دهنده جهت سهولت استفاده فرزندان از رفتار نوآموخته می‌گردد، چونکه آن‌ها مجبور نیستند فرآیند انتقال آموخته‌هایشان از درمان گر به موقعیت خانوادگی را طی کنند. اولین تقاضای درمان به ندرت از طرف کودکان ابراز می‌شود؛ هر چند بعید است که چنین اتفاقی عملاً بیفتد. احتمالاً این والدین هستند که درباره رفتار آشفته فرزندانشان یا نارسایی او در رفتار متناسب با سن و جنسیتش نگرانی دارند. به نظر پترسون و راید (۱۹۷۰؛ به نقل از گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۷۳، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران،۱۳۸۲) امکان دارد که در اثر دوسویگی (کودک در برابر درون داد منفی والدین پاسخ منفی می‌دهد) و زور و فشار (والدین با استفاده تنبیه بر رفتار تأثیر می‌گذارند) نوعی الگوی تعامل والد- فرزندی به وجود آمده و تداوم پیدا کند. مداخله آموزش رفتاری والدین با هدف تغییر این الگوی تعاملی دوجانبه مخرب اجرا می‌شود و معمولاً به والدین آموزش داده می‌شود تا رفتار مشکل آفرین کودک را مشاهده و اندازه گیری کنند و آنگاه برای شتاب بخشیدن به رفتار مطلوب، کند ساختن وکاهش رفتار نامطلوب و حفظ تغییرات شناختی و رفتاری حاصله از فنون یادگیری اجتماعی استفاده نمایند.

رفتار درمان گر به هنگام آموزش مهارت‌های والدین از مصاحبه رفتاری، سیاهه و مشاهده طبیعی تعامل والد- فرزند استفاده می‌کند تا بدین طریق رفتار مشکل آفرین خاص را به همراه رویدادهای پیشایند و پسایند آن شناسایی کند از طریق این تحلیل رفتاری وی قادر خواهد بود تا مشکل را با دقت بیشتری نشان دهد؛ شکل، فراوانی و میزان تأثیر آن بر خانواده را ارزیابی نماید؛ و به طور نظام دار به والدین آموزش دهد تا برای جایگزین کردن یک تعامل مطلوب تر و متقابلاً تقویت کننده به جای رفتار آماج، اصول یادگیری اجتماعی را به کار گیرد(گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۷۳، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران،۱۳۸۲).

گلادینگ (۱۹۸۸؛ ترجمه زهراکار و جعفری،۱۳۹۰) در مورد تعریف خانواده در فرهنگ‌های مختلف به سه تعریف اشاره می‌کند:

  1. خانواده، متشکل ازخویشاوندان خونی ونسبی است.
  2. خانواده، مجموعه ای متشکل از کسانی است که از لحاظ روانشناختی به هم مرتبط هستند.
  3. خانواده، مجموعه ای متشکل از افرادی است که در یک خانه درمجاورت هم زندگی می‌کنند.

والدینی که با کودکان بدرفتاری می‌کنند تنها افرادی هستندکه می توانند از آموزش بهرمندشوند ما غالباً تصورمی کنیم که دوست داشتن کودکان به توانایی در منضبط کردن آنان ذاتی و شهودی است ولی چند برنامه نشان داده است که می‌توان به والدین آموزش داد تا تأثیری بهتری در فرزندان خود داشته باشند. در خانواده‌هایی که احتمال خطر بدرفتاری کردن والدین وجوددارد (مثلاً، مادران جوان ومادران کم درآمد، والدین کودکانی که به هنگام تولدکم وزن هستند) می‌تواند قبل از شروع بدرفتاری با کودک برنامه‌هایی پیاده کرد. شواهد در مورد تأثیرات تربیت والدین از طریق مشاهدات مستقیم حاکی از آن است که مادران آموزش دیده در مقایسه با گروه کنترل با فرزندان خود مهربان‌تر وگرم تر بیشتر آنان را تشویق می‌کردند و کمتر از آنان انتقاد می‌کردند وزمانی که با آنان صحبت می‌کردند از فرزندان خود سؤالاتی می‌نمودند وبرای آنان اسباب بازی محیا می‌نمودند. فرزندانشان هم به نوبه خود در چندین مقیاس اندازه گیری رشد هوش عملکردخوبی داشتند ودر مقایسه باگروه کنترل رفتار شادتری وداشتند و بیشترهمکاری می‌کردند (ماسن، وهمکاران،۱۹۶۹،ترجمه یاسایی،۱۳۷۰).

اغلب مشاوران خانواده کار خود را با این فرضیه آغاز می‌کند که مشکل، کل خانواده هستند، نه افراد، بنابراین کل خانواده باید باید حل آن در جلسه حضور داشته باشند. ازسوی دیگر، مشاوران خانواده این دیدگاه والدین را می پذیرندکه کودک مشکل است ومعمولا تنها با یکی از والدین وکودک ملاقات می‌کنند.گوردون ودیویدسون(۱۹۸۱) پیشنهاد می‌کنند که هردو والد و حتی خواهر وبرادرها حضور داشته باشند. متداول‌ترین رویکردی که مورد استفاده قرار می‌گیرد، شرطی سازی عملی است که درآن، تقویت کننده‌هایی که مورد استفاده قرارمی گیرند، ممکن است مادی یا اجتماعی باشند. در حقیقت، معلوم شده است که تشویق، لبخند و توجه نبز به اندازه پول یا آب نبات می تواند مؤثر باشد (بندورا ، ۱۹۶۹) همچنین تکنیک‌های عملی که در این مشاوره مورد استفاده قرار می‌گیرند می‌توانند به شکل دهی، اقتصادژتونی قرارداد وابستگی، کنترل وابستگی، محرومیت تقسیم شوندکه همگی دربخش فنون به شکل کامل توضیح داده می‌شود ( به نقل از کری،۲۰۰۵،ترجمه سید محمدی،۱۳۸۹).

مشاوران کارکردی، بدون اینکه از پیش دست به ارزش گذاری در مورد مفید بودن رفتار بزنند، تلاش می‌کنند درک کنند که چرااین رفتار وجود داردوچگونه وچراتوسط اعضای خانواده ادامه می‌یابد. مشاوران خانواده کارکردی تلاش می‌کنند بفهمند که چه کارکردهای بین فردی درحال انجام کار هستند که رفتارهای مشکل ایجاد می‌کنند (مثلاً نزدیکی وصمیمیت زیاد بین همسران)، که ممکن است به اعضای خانواده کمک کندتا راه‌های مؤثرتری را برای رسیدن به نتایج پیدا کنند. توجه داشته باشیدکه مشاور تلاش نمی‌کند کارکرد را تغییربدهد، بلکه رفتارهای خاصی که دراین کارکرد مورد استفاده قرار می‌گیرد، عوض می‌کند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۷۳، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران،۱۳۸۲).

فرایند مشاوره خانواده کارکردی با استفاده از چهاراصل هدایت می‌شود:

  1. ایجاد اتحاد مثبت بین اعضای خانواده وبین خانواده ومشاور که انگیرش تغییر را ارتقا می‌دهد.
  2. تغییرنظام باورهای خانواده ومعنای تعاملات مشکل آفرین از طریق چهارچوب بندی مجدد که انگیزش تغییر را افزایش می‌دهد.
  3. اهداف مشاوره ای باید قابل مشاهده، قابل دسترس ومتناسب باتوانایی های خانواده ارزش‌های فرهنگی وبافت اجتماعی کل باشد.
  4. راهبردهای مشاوره ای باید متناسب وهمسو با عوامل حمایتی وخطر در نیمرخ خانواده ومتناسب با سایر ویژگی‌ها باشد (کار، ۲۰۰۶ به نقل از علی مددی، ۱۳۸۷).

در خانواده به روش‌های مختلفی می‌توان به رشد مهارت‌های زندگی کمک کرد. در اینجا به سه مورد از  آن‌ها اشاره می‌شود:

۱- الگوسازی: این روش تحت تأثیر نظریه‌ی یادگیری اجتماعی است که مبتنی بر کارهای آلبرت بندورا می‌باشد. بندورا در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که کودکان رفتارهایشان را هم از طریق آموزش (یعنی شیوه‌هایی که والدین، معلمان و افراد مهم دیگر به آن‌ها می گویند و یا رفتار می‌کنند) و هم از طریق مشاهده (مشاهده‌ی نحوه‌ی انجام رفتار توسط بزرگسالان و همسالان) یاد می‌گیرند. کودکان از سنین اولیه رفتارهای والدینشان را مشاهده می‌کنند و از این مشاهدات خود یاد می‌گیرند به همین دلیل آموزش کلامی نمی‌تواند به تنهایی در پرورش مهارت‌های زندگی تأثیر زیادی داشته باشد. به عنوان مثال دریک روز که خانواده مشغول اسباب کشی است اگر فرزند مشاهده کند که پدر و مادر با علاقه و جدیت فعالیت می‌کنند، هر کس وظیفه ای را بر عهده می‌گیرد و وظایفش را به درستی انجام می‌دهد، پدر و مادر به یکدیگر کمک می‌کنند و از کارهای هم قدردانی می‌کنند، از طریق همکاری کارها را به خوبی پیش می‌برند و به فرزندشان نیز مسئولیتی در حد توان واگذار می‌کنند، این موجب می‌شود تا مهارت کار گروهی، همکاری و مسئولیت پذیری در او افزایش یابد ولی اگر برعکس شاهد آن باشد که هر کس به نحوی از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌کند و کمک و همکاری وجود ندارد و اعضای خانواده نیز به جای آن که موفقیت‌ها را به کل اعضا نسبت دهند، فقط به تلاش یکی از اعضا نسبت می‌دهند و یا در شکست‌ها کسی را به تنهایی مقصر می‌دانند در این صورت مهارت همکاری و کار گروهی ضعیف می‌شود. والدین علاوه بر نقش الگویی خودشان، می‌توانند الگوهای مناسبی را برای فرزندشان معرفی کنند که آن‌ها نمونه عملی خوبی از مهارت‌های زندگی بوده‌اند (یوسفی،۱۳۸۲).

۲- صحبت کردن درباره تجربیات با فرزندان: بهتر است والدین با فرزندشان درباره‌ی تجربیات خودشان صحبت کنند. مثلاً اگر می‌خواهیم به تقویت اعتماد به نفس فرزندمان کمک کنیم می‌توانیم درباره‌ی زمانی از کودکی مان با او صحبت کنیم که احساس اعتماد به نفس داشته‌ایم و قادر به انجام کار سختی مانند موفقیت در امتحان دشواری بوده‌ایم. همین طور درباره‌ی اوقاتی که اعتماد به نفس پایینی داشته‌ایم مانند موقعی که نتوانسته‌ایم پای تخته جلوی همکلاسی‌هایمان بایستیم و در مورد موضوعی صحبت کنیم (یوسفی،۱۳۸۲).

۳- پرورش مبتنی بر عمل: هر چند کودکان از طریق مشاهده و شنیدن تجربیات اولیای خود چیزهایی را درباره مهارت‌های زندگی خود می‌آموزند، اما تجربه کردن از طریق عمل مهم‌ترین منشأ مهارت‌های زندگی در کودکان است. لازم است والدین از سنین اولیه موقعیت‌هایی را برای

  • milad milad
۱۰
خرداد

از نظر بیکر (۲۰۰۳) معنویت دارای ۳ بعد است که هر کدام از آن ابعاد دارای دو قطب هستند و به شکل فردی یا جمعی نمود می­یابند.

دانلود مقاله و پایان نامه

 

  • بعد فرا روندگی: این بعد نمایانگر دیدگاه یک کودک به محیط اطراف و ادارک حیرت آمیز آن از دنیاست. همچنین این بعد نشانگر وجود نیازی برای معناست که می ­تواند مولفه­های مذهبی یا فلسفی داشته باشد.
  • بعد فرافردی: این بعد اشاره به دیدگاه و نظر فرد نسبت به خود و دیگران از منظر یک بالغ دارد. این بعد از دو مولفه­ی درون روانی و بین فردی تشکیل شده است.
  • بعد انتقال: در این بعد فرد در جایگاه یک والد می­باشد که باید ارزشها، اخلاقیات، دانش و مهارتهایی را که خود در طول زندگی کسب کرده به نسل بعد انتقال دهد.

در مورد ابعاد معنویت بسته به دیدگاه‌های نظری مختلف، تعابیر گوناگونی نیز به کار رفته است. درواقع محققین این حوزه در پژوهشهای خود ابعاد گوناگونی را برای این مفهوم بیان نموده اند. برخی از این ابعاد نیز از دل پژوهش های تجربی استخراج شده است. برای مثال، غباری بناب، غلامعلی و محمدی(۱۳۸۴) آزمون تجربه معنوی دانشجویان را با ۷۵سؤال ساختند. در این آزمون ۶ عامل به دست آمد که عبارتند از:

عامل اول: معنایابی در زندگی؛

عامل دوم: تأثیر ارتباط با خدا؛

عامل سوم: شکوفایی و فعالیت معنوی؛

عامل چهارم: تجربیات متعالی و عرفانی؛

عامل پنجم: تجربیات سلبی؛

عامل ششم: فعالیت های اجتماعی و مذهبی

مقیاس دیگری که توسط مک شری و همکاران (۲۰۰۲ ؛ به نقل از غباری بناب و همکاران، ۱۳۸۴) تهیه شده است، دربرگیرنده «بعد امیدواری» «معنایابی در زندگی» «توانمندی گذشت از خطای دیگران» «باورها و ارزش های اخلاقی» «مراقبت های معنوی» «داشتن رابطه حسنه با دیگران» «باور به خدا» «اخلاقی بودن» «خلاقیت» «اظهار وجود» می باشد. مقیاس دیگری که در مورد باورهای معنوی است و توسط هاچ و همکاران (۱۹۹۸؛ به نقل از غباری بناب و همکاران، ۱۳۸۴) ساخته شده است، دربرگیرنده دیدگاه های مسیحیت، یهودیت، اسلام و هندوئیسم می باشد. این مقیاس، چهارخرده مقیاس دارد که عبارتند از: مراسم عبادی بیرونی؛ سیالی درونی؛ مراقبه و هستی نگری؛ تواضع و فروتنی. کس و همکارانش(۱۹۹۱) آزمون شاخص هسته ای تجربیات معنوی را با ۱۱ گویه تدوین کردند و در نهایت آنان سه عامل با چرخش واریماکس در این آزمون به دست آوردند.

در پژ‍وهشی دیگر نیز (شریفی و همکاران،۱۳۸۷) که به بررسی گرایشهای معنوی پرداخته شده است چهار بعد برای این متغیر به دست آمده است که عبارتند از:

۱- باورهای معنوی

۲- خودشکوفایی معنوی

۳- احساس معنویت

۴- رفتارهای معنوی

از آنجایی که در این پژوهش نیز گرایشهای معنوی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و از ابزار به کار رفته در آن پژوهش نیز استفاده خواهد شد، همین چهار بعد، مورد نظر خواهد بود.

با توجه به ارتباط تنگاتنگ و نزدیک معنویت با مفهوم دینداری به گونه ای که در بسیاری موارد این دو مفهوم به جای یکدیگر به کار برده می شوند، و به مناسبت بحث از ابعاد معنویت اشاره ای خواهد شد هرچند مختصر به ابعاد دینداری. در یکی از مشهورترین تعابیر از مفهوم دینداری و ابعاد آن که مربوط است به نظریه گلارک و استاک اینگونه آمده است: در همه ادیان دنیا، به رغم تفاوت هایی که در جزئیات دارند، عرصه های مشترکی وجود دارد که دینداری در آنها متجلی می شود. این عرصه‌ها که می توان آنها را ابعاد مرکزی دینداری به حساب آورد عبارتند از: شناختی، اعتقادی، تجربی(عاطفی)، پیامدی و مناسکی که در اکثر مطالعات تجربی به این ابعاد استناد شده است.

بعد اعتقادی دینداری: بعد اعتقادی، یا باورهای دینی، عبارت است از باورهایی که انتظارمی رود پیروان آن دین بدانها اعتقاد داشته باشند، مانند: اعتقاد به خدا، اعتقاد به روز معاد و روز جزا و….

بعد مناسکی : بعد مناسکی،  یا اعمال دینی، شامل اعمال دینی مشخص همچون عبادت، نمازهای روزانه، شرکت درآیینهای دینی خاص، روزه گرفتن و….که انتظار می رود پیروان دین آنها را به جا آورند.

بعد تجربی (عاطفی): این بعد ناظر به عواطف، تصورات و احساسات مربوط به داشتن رابطه با جوهری ربوبی چون خدا است. در دینی مانند اسلام انتظار می رود که معتقدان، عواطف و احساساتی مانند ترس ازخدا، توبه و تقرب به خدا، پیامبر، ائمه و اولیإ را تجربه کنند. میزان عمق این تجارب را می توان برای سنجش بعد عاطفی دینداری به کاربرد.

بعد پیامدی : بعد پیامدی، یا آثار دینی، ناظر به اثرات باورها، اعمال، تجارب و دانش دینی بر زندگی پیروان آنها است. مانند رعایت حجاب، پرهیز از مصرف خوراکیها و آشامیدنیهای حرام، مانند گوشت خوک و الکل در زندگی روزمره و…..(سراج زاده؛ ۱۳۸۳: ۱۶۶)

البته دین و معنویت علی رغم تشابهات فراوانی که دارند وجوه تمایزی نیز دارند حوزه کاربردی آنها را از هم جدا می کند در بحث بعدی به برخی از آشکارترین نظرات در باب تمایز دین و معنویت پرداخته می شود.

۲-۱-۲-۴- تفاوت دین و معنویت

دین کهن ترین و نافذترین و اثرگذارترین نهاد اجتماعی بشر است، عقاید و ارزشهای دینی بخشی از زندگی هر فرد است. دین برای آدمی موهبتی است که او را به یک فلسفه حیاتی مسلح می کند، به عقل وی روشنگری می بخشد، بر اراده تأکید دارد و آن را می پروراند، ‌به آدمی کمک می کند تا به فرمان عقل گردن نهد و نیازهای اساسی روح به ویژه نیاز به عشق و جاودانگی را تحقق بخشد (میسیاک؛ به نقل از آلستن و همکاران، ترجمه توکلی، ۱۳۷۶). از این روست که تار و پود زندگی انسان با باورهای دینی تنیده شده است. گواه این مطلب ان است که با مطالعه‌ی جوامع انسانی و تاریخ تمدنها، همواره با رگه‌هایی از دین و باورهای دینی مواجه هستیم.

بنیامین راش (۱۸۱۳-۱۷۴۵) پدر روانپزشکی آمریکا یاد کرد. وی اظهار نمود “مذهب آنقدر برای پرورش سلامت روح آدمی اهمیت دارد که هوا برای تنفس.” جیمز (۱۳۶۷)، یونگ (۱۳۵۴) و فروم (۱۳۶۸) هر کدام به نوبه ی خود نیز اهمیت رفتارها و اعتقادات مذهبی را یادآور شده اند.(به نقل از غباری بناب، ۱۳۷۴). ویلیام جیمز (۱۹۶۲) می گوید ایمان نیروی انسانی است که باید برای کمک به انسان در زندگی وجود داشته باشد؛ فقدان ایمان زنگ خطری است که ناتوانی انسان را در برابر سختیهای زندگی اعلام می دارد و در جایی دیگر ذکر می کند که انسان متدین واقعی تسلیم اضطراب نمی شود و توازن شخصیت خویش را حفظ می کند و همواره آمادهی مقابله با مسائل ناخوشایندی است که احتمالاً روزگار برایش پیش می آورد (جیمز، ۱۹۰۰؛ ترجمه قائتی، ۱۳۷۱)،(نیلمن و پرساده ،۱۹۹۵)

دین یکی از عمیقترین جنبه های به شدت شخصی زندگی انسان است که برخی از مهم ترین مسائل اسرارآمیز و وصف ناپذیرترین تجربه های بشر را دربر می گیرد.

عموماً ذکر می شود که معنویت، کیفیتی فراتر از وابستگی مذهبی است و برای الهام، احترام، خشیت، معنا و هدف تلاش می کند. در این حالت، معنویت حتی در کسانی که به هیچ خدایی اعتقاد ندارند، می تواند وجود داشته باشد(مورای،۱۹۸۹) . معنویت لزوماً نباید شامل یک جزء مذهبی باشد؛ اگرچه مذهب ممکن است شیوه ای باشد که توسط آن افراد، معنا را در مورد زندگی شان، درک کنند(کاولی،۱۹۹۷: ۳۳) یا اغلب تظاهر معنویت از طریق اعمال مذهبی و فرهنگی باشد(پسات،۲۰۰۲: ۱۲۸).

های فیلد و لارسن (۱۹۹۲) هم خاطرنشان می کند که اگرچه معنویت به مذهب شباهتی ندارد، معنویت یک مفهوم کلی تر است که احساس ارامش فرد، اهداف و ارتباط او با دیگران همچنین اعتقادات او را در مورد معنای زندگی تحت تاثیر قرار می دهد.

معنویت و سلامت معنوی می توانند به طرق مختلف تظاهر کنند: تبادلات روزانه با دیگران، تعاملات معنوی مشخص به وسیله عشق، اعتماد،صداقت و درستکاری، یکپارچگی، احترام، فداکاری و دلسوزی، تجربیاتی در مورد طبیعت که احساس نزذیکی و اتحاد با دنیای طبیعی را ایجاد کند، ارتباط با ارواح جدا شده از جسم، ارتباط غیر شخصی با برخی نیروهای برتر یا قدرتی که جهان را هدایت می کند یا با یک خدای شخصی که فرد را می شناسد و از او مراقبت می کند(کارنس،۱۹۹۸: ۱۱۳).

برخی معتقدند معنویت یک تجربه شخصی است که از فردی به فرد دیگر شکل آن متفاوت است. در این دیدگاه، زمینه های مشترک که در تمام تظاهرات معنوی گسترده اند، عبارتند از: احساسات دوست داشتن و دوست داشته شدن، کمک کردن به دیگران، لذت را تجربه کردن، یک هدف اساسی در زندگی داشتن، تجربه کمال و آرامش در زندگی(کارنس،۱۹۹۸: ۲۵).

هرچند بین دو واژه دین و معنویت رابطه‌ای تنگاتنگ و عمیق وجود دارد، اما بین آنها تفاوت نیز به چشم می خورد. از لحاظ تاریخی معنویت ریشه در دین دارد(هیلنز،۱۹۹۵)، اما کاربردهای رایج آن ممکن است با یک سنت دینی خاص همراه نباشد. ریشه این تمایز حداقل به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، و تمایزی که جیمز در کتاب گوناگونی تجربه های دینی بین دین شخصی و دین نهادی قائل شد، بازگشت می کند(جیمز،۱۹۶۱). دین به معنای اقرار بشر به نیروی فوق بشر ناظر و به ویژه تصدیق خدا یا خدایان متشخص سزاوار تسلیم و پرستش آمده است. دین به معنای نظام اعتقاد به خداوند یا نیروی فوق بشری، شعائر عبادی یا دیگر مراسم متمایل به چنین نیرویی است(فونتانا،۲۰۰۳)، اما در مقابل، معنویت، تجربه‌ای است که با آگاهی یافتن از یک بعد غیرمادی همراه است و ارزش‌های قابل تشخیص آن را معین می‌سازد. این ارزش‌ها به دیگران، خود، طبیعت و زندگی مربوطند و به هر چیز که فرد به عنوان غایی قلمداد می‌کند اطلاق می شود. به عبارت دیگر، معنویت آگاهی از بعد غیرمادی، داشتن معنا و هدف در زندگی، داشتن رسالت در زندگی، تقدیس زندگی، احساس نوع دوستی و آگاهی از تراژدی زندگی خود و دیگران است(وست،۱۹۹۹).

پارگامنت در این باره می‌گوید: «دین با امور سازمانی، شعائر و ایدئولوژی مرتبط است و معنویت با امور شخصی، تأثیرگذار، ناشی از تجربه و تفکرآمیز». وی دین را امری ناپسند، محدودکننده و بازدارنده نیروهای انسانی می‌پندارد و معنویت را امر پسندیده که با بزرگ ترین توانمندی‌های بشر در ارتباط است. البته در جای دیگر بیان می‌کند که این دیدگاه از نظر تاریخی قابل توجیه نیست(پاراگامنت،۱۹۹۹: ۳). آندرهیل در کتاب زندگی معنوی، معنویت را قلب هر دین می‌داند و زندگی معنوی در نظر وی، زندگی کامل و اصیلی است که انسانیت برای آن ساخته شده است(آندرهیل،۱۹۳۷).

میترف و دنتون در تحقیقات جامع و تجربی که در سال ۱۹۹۹ داشته‌اند به این نتیجه رسیده‌اند که افراد بین دین و معنویت فرق می گذارند. تقریباً ۳۰ درصد از پژوهش شدگان در این تحقیقات در مورد دین و معنویت دیدگاهی مثبت داشتند، درصد کمی، (تقریباً ۲ درصد) دیدگاه مثبت به دین و دیدگاه منفی به معنویت داشتند، حدوداً ۶۰ درصد یا اکثریت به معنویت دیدگاهی مثبت و به دین دیدگاهی منفی داشتند و دیدگاه ۸ درصد از آنان، هم نسبت به دین و هم نسبت به معنویت منفی بود(میتروف،۱۹۹۹) و بنابراین تقریباً ۹۰ درصد از افراد نسبت به معنویت نگرش مثبت داشتند. (فرهنگی،۱۳۸۵)

معنویت جدا از مذهب تاریخچه کوتاهی دارد و این امر به علت مقابله با مادیگری مطرح شده است(کونیگ و همکاران، ۲۰۰۱ به نقل از شریفی ۱۳۸۷)؛ به هرحال، مطالعات اخیر نشان می دهد؛ که بعضی از افراد تفاوت ذاتی بین معنویت و مذهبی بودن قایل هستند(ماتیس،۲۰۰۰ ؛ زینباور،۱۹۹۷)

آلپورت برای اولین بار افراد را براساس دو نوع نگرش طبقه‌بندی نمود، افرادی که مذهب آنها ناپخته و بیرونی است و افرادی که مذهبی پخته و درونی دارند(افراد معنوی). درهرحال، نکته مهم این است که بین مذهب به عنوان یک نهاد یا سازمان، احساس مذهبی بودن و معنویت تمایز قایل شویم(پترسون و سلیگمن ، ۲۰۰۴) زین باور، کولی گس(۱۹۹۷) و ماتیس(۲۰۰۰) اظهار می کنند که هر دو کلمه مذهبی بودن و معنویت بر باوری نسبت به وجود یک جنبه متعالی از زندگی دلالت می کنند؛ به هرحال، مذهبی بودن عقیده‌ای است که درجه ای از پذیرش افراد در فعالیت های عمومی و خصوصی عبادت کردن را نشان میدهد. معنویت، درمقابل، به توصیف ارتباط‌های خصوصی و صمیمی بین انسان و خدا اطلاق میشود و دامنه ای از فضیلت ها نشانه این ارتباط میباشد؛ در نهایت می توان گفت که افعال مذهبی، تجلی معنویت را تسهیل می کند تا شخصیت معنوی سریعتر شکل گیرد.

[۱]- Biker

[۲]- transcendent

[۳] -transpersonal

[۴] -intrapsychic

[۵]- interpersonal

[۶] – benjamin rush

[۷] – James

[۸] – Jung

[۹] – Fromm

[۱۰] – Nealiman

[۱۱] – persaud

[۱۲]- Inspiration

[۱۳] -Murray

[۱۴] – Meaning

[۱۵] -Pesut

[۱۶] – Interchange

[۱۷] – Integrity

[۱۸] – Impersonal

[۱۹] – Kearns

[۲۰] – Fulfillment

[۲۱] -Fontana

[۲۲] – Pargament

[۲۳] -Paragament

  • milad milad
۱۰
خرداد

آمادگی اعتیاد، استعداد برای معتاد شدن به هر طریقی است. پژوهش­های مختلف نشان می دهند که برای پذیرش و مصرف مواد، زمینه های رشدی ناسالمی لازم است. در واقع معتادان کسانی هستند که مواد، به زمینه های رشدی ناسالم آن ها اضافه می شود. یعنی رشد ناسالم در زمینه های مختلف موجب گرایش آن­ها به مواد می شود و رشد گرایش به مواد در طی زندگی، تحت عنوان استعداد اعتیاد، مطرح است (کلد­ی و مهدوی، ۱۳۸۲). عده ای از نظریه پردازان معتقدند که گرایش به اعتیاد یک وضعیت فیزیولوژیکی اساسی است، چیزی که فرد با آن متولد می شود (تامر، ۲۰۰۱). به عبارت دیگر اعتیاد به مواد مخدر، دامنگیر افرادی می­شود که از آمادگی برای ابتلا برخوردار هستند. به طور نمونه، مصرف مواد مخدر می تواند تابع ویژگی­ها و خصایص فردی باشد. یعنی وجود برخی خصایص از لحاظ فردی باعث گرایش به مواد مخدر شود. به عنوان مثال نوجوانان با ویژگی های افسردگی، اضطرابی و ناآرامی از گرایش و آمادگی بیشتری برخوردارند (کاظمی حقیقی، ۱۳۸۱). همچنین، افراد با هیجان خواهی بالا با احتمال بیشتری در رفتارهای پرمخاطره (مثل مصرف مواد) برای ارضای نیاز هیجان خواهی یا به­دست آوردن بروندادهای مطلوب درگیر می شوند (ایمز، زاک و استیس[۱]، ۲۰۰۲). بنابراین به طور کلی این اعتقاد وجود دارد که گرایش اولیه به مصرف مواد مخدر در مصرف کنندگان مواد وجود داشته و در واقع این گرایش موجب مصرف مواد توسط آن­ها می شود. نظریه پردازان کوشیده اند این گرایش نوجوانان به اعتیاد را در چهار چوب های مختلفی تبیین نمایند. در بخش زیر عمده ترین مدل ها توصیف می شوند.
پایان نامه

 

  1. مدل های مربوط به گذارهای تحولی برای مصرف مواد

به طور کلی رفتار و سبک زندگی پرخطر در دوره نوجوانی رو به افزایش می گذارد. چنین خطراتی در اثر (مستقیم یا غیرمستقیم) گذارهای تحولی[۲] متعدد پدید می آیند. گذارهای تحولی عبارتند از “مسیرهایی که ما را به خود تغییر یافته اجتماعی، روانی و جسمانی متصل می کنند. معنی و رویداد گذرهای تحولی ریشه در تعامل فرآیندهای بلوغ جسمی، انتظارات و اثرات فرهنگی، و هدف ها و ارزش های فردی دارد. افراد همان طور که بر محیط فیزیکی و اجتماعی اثر می گذارند، از آن اثر می گیرند و گذارهای تحولی خود را تا اندازه ای شکل می دهند (شولنبرگ و ماگس[۳]، ۲۰۰۱، به نقل از پورشهباز و همکاران، ۱۳۸۴). عبور از نوجوانی و آغاز جوانی، یک گذار تحولی مهم و حیاتی است که در طی آن تنوع و گوناگونی مسیرهای زندگی افزایش می یابد. گذرهای تحولی فشارزا در دوره نوجوانی و جوانی را می توان به شرح زیر گروه بندی نمود (پورشهباز و همکاران، ۱۳۸۴):

  • گذرهای زیستی و روان شناختی
  • گذرهای هویتی (یعنی تغییراتی در خودشناسی و خودگردانی)
  • گذرهای ارتباطی (یعنی تغییراتی در روابط با والدین و همسالان)
  • گذرهای موفقیت (یعنی گذرهای شغلی و تحصیلی)

به منظور چگونگی اثر گذارهای تحولی بر رفتار پرخطر به ویژه مصرف مواد مخدر مدل های متعددی مطرح شده اند، از جمله ۱) مدل بار اضافه، ۲) مدل رشدی ناسازگار، ۳) مدل ناهماهنگی فزاینده، و ۴) مدل کاتالیزور (شتاب دهنده) گذار.

در انتها باید اذعان کرد که علی رغم تلاش های گسترده و تبیین های مطلوبی که در این مدل، درباره سبب شناسی مصرف مواد صورت گرفته است، افرادی که مستعد مصرف مواد هستند، تنها در یک الگوی خاص گذار تحولی قرار نمی گیرند. این پدیده حاصل تعامل عوامل متعدد است، به همین دلیل هر یک از مدل ها درباره تبیین سوء مصرف مواد مخدر تنها قسمتی از حقیقت را نمایان می سازند.

 

[۱]- Ames, Zogg, & Stacy

[۲]- developmental transition

[۳]- Schulenberg & Mags

  • milad milad
۱۰
خرداد

مشخصه اصلی اختلال اضطراب اجتماعی، ترس آشکار و مستمر از موقعیت­های اجتماعی یا عملکردی که در آن­ها ممکن است خجالت و شرمندگی اتفاق بیافتد، می­باشد. (DSM-IV-TR؛ انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۰۰). هرچند احساس اضطراب برای بیشتر افرادی که در شرایط جدید، ناآشنا یا تحت ارزیابی اجتماعی مثل مصاحبه شغلی قرار می­گیرند رایج است. افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی به طور مداوم ترس و وحشت را تجربه می­ کنند حتی وقتی که احتمال مواجهه با موقعیت­های اجتماعی را پیش ­بینی می­ کنند. اضطراب ناشی از قرار گرفتن در معرض توجه و موشکافی دیگران است که به احساس خجالت، تحقیر و شرمساری منجر می­شود (بک و همکاران، ۲۰۰۵).

 

 

 

ملاک­های تشخیصی اختلال اضطراب اجتماعی بر اساس DSM-IV-TR

الف: ترس آشکار و مستمر از یک یا چند موقعیت اجتماعی یا عملکردی که شخص در معرض دید اشخاص ناآشنا یا احتمالاً در معرض توجه دیگران قرار می­گیرد. فرد از این واهمه دارد که کاری انجام دهد (یا نشانه­ های اضطراب را ظاهر کند) که موجب تحقیر یا شرمندگی او شود.

تذکر: در کودکان باید شواهدی از ناتوانی برای برقراری روابط اجتماعی متناسب با سن، با افراد آشنا وجود داشته باشد و اضطراب باید در برخورد با همسالان، نه این که صرفاً در تعامل با بزرگسالان روی دهد.

ب: مواجهه با موقعیت­های اجتماعی ترس­آور تقریباً همیشه به اضطراب منجر می­شود که ممکن است به شکل حمله هراس وابسته به موقعیت یا با زمینه موقعیتی ظاهر شود.

تذکر: در کودکان، اضطراب ممکن است به شکل گریه کردن، قشقرق، بی­حرکت شدن یا کناره­گیری و بیزاری از موقعیت­های اجتماعی که در آن افراد ناآشنا حضور دارند، ابراز شود.

ج: شخص می­داند که ترس او مفرط یا بی­دلیل است.

تذکر: در کودکان این ویژگی ممکن است وجود نداشته باشد.

د: شخص از موقعیت­های اجتماعی یا عملکردی ترس­آور اجتناب کرده یا آن­ها را با اضطراب و پریشانی شدید تحمل می­ کند.

ه: اجتناب، اضطراب انتظاری یا پریشانی در موقعیت (یا موقعیت­های) اجتماعی یا عملکردی به­طور قابل ملاحظه­ای با فعالیت­های عادی، کارکرد شغلی(تحصیلی)، یا موقعیت­ها یا روابط اجتماعی تداخل می­ کند یا پریشانی آشکاری درباره ابتلا به فوبی وجود دارد. و در افراد زیر ۱۸ سال، طول مدت نشانه­ها حداقل ۶ ماه است.

ز: ترس یا اجتناب، ناشی از اثرات فیزیولوژیایی مستقیم مواد (مانند سوء مصرف دارو یا دارو درمانی) یا یک بیماری جسمی نیست و بر حسب اختلال هراس یا بدون آگورافوبی، اختلال اضطراب جدایی، اختلال بد شکلی بدن، اختلال فراگیر رشد یا اختلال شخصیت اسکیزوئید توجیه بهتری ندارد.

ح: اگر یک بیماری جسمی یا اختلال روانی دیگر وجود داشته باشد، ترس موجود در ملاک تشخیصی الف با آن مرتبط نیست. برای نمونه این ترس ناشی از لکنت زبان، لرزش در پارکینسون یا رفتار ناهنجار غذا خوردن در بی­اشتهایی عصبی یا پرخوری نیست (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۰۰).

۱-۱-۱- انواع اختلال اضطراب اجتماعی

الف- تعمیم یافته: در این نوع، ترس با اکثر موقعیت­های اجتماعی درآمیخته است (نظیر آغاز کردن یا ادامه دادن گفت­گوها، شرکت کردن در گروه­های کوچک، قرار ملاقات عشقی[۱]، صحبت کردن با مراجع قدرت، حضور در مهمانی­ها). افراد مبتلا به هراس اجتماعی تعمیم یافته معمولاً هم از موقعیت­های عملکردی در جمع و هم موقعیت­های روابط اجتماعی می­ترسند. چون مبتلایان به هراس اجتماعی اغلب گستره­ کامل ترس­های اجتماعی­شان را به طور خود­ انگیخته گزارش نمی­کنند، بنابراین تهیه­ فهرستی از موقعیت­های اجتماعی و عملکردی به کمک فرد بیمار، برای متخصص بالینی سودمند است (استارسویچ، ۲۰۰۵).

ب- غیر تعمیم یافته: افرادی که نمود بالینی آن­ها متناسب با تعریف تعمیم یافته نیست گروهی ناهمگون را تشکیل می­ دهند (که گاهی در ادبیات تحت عناوین محدود، یا مشخص از آن­ها یاد می­شود) که دربرگیرنده­ی اشخاصی است که از یک موقعیت عملکردی منفرد می­ترسند و افرادی که از چند موقعیت اجتماعی، اما نه زیاد، می­ترسند را شامل می­شود (استارسویچ، ۲۰۰۵).

اکثر افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی که در جستجوی درمان هستند (نمونه­های بالینی) با ملاک­های زیرگونه تعمیم یافته انطباق دارند. حال آن­که اضطراب اجتماعی خاص ممکن است در جمعیت غیر بالینی شیوع بالاتری داشته باشد (ویچن و همکاران، ۱۹۹۹). افراد مبتلا به هراس اجتماعی تعمیم یافته بیشتر احتمال دارد که کاستی­هایی را در مهارت­های اجتماعی نشان دهند و مشکلات اجتماعی و شغلی شدید داشته باشند (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۱۳۸۱). شیوع نوع غیر فراگیر این اختلال در نمونه­های بالینی زنان و مردان مشابه بوده و ظاهراً در نوع فراگیر تعداد مردان بیشتر از زنان است (استارسویچ، ۲۰۰۵).

۱-۱-۲- پیوستار اضطراب اجتماعی

اغلب افراد در طول زندگی اضطراب اجتماعی را تجربه می­ کنند (جفرسون[۲]، ۲۰۰۱). خصایص اختلال اضطراب اجتماعی دارای طیفی است که از خفیف شروع می­شود، این زمانی است که بیماران در مورد یک یا چند موقعیت عملکردی احساس بیم دارند، و به کاملاً شدید و ناتوان کننده می­رسد یعنی زمانی که بیماران از نظر اجتماعی منزوی هستند و در تمام حوزه­های حیاتی عملکرد دچار نقص می­باشند. علاوه بر خصایص بالینی، اختلال اضطراب اجتماعی دارای جنبه­های پیش بالینی – کمرویی- است که متعلق به حوزه انواع بهنجاری از رفتار می­باشد (استارسویچ، ۲۰۰۵). برخی از پژوهش­ها شباهت­ها و تفاوت­های طبقه تشخیصی اختلال اضطراب اجتماعی و سازه وابسته به شخصیت، «خجالت » را بررسی کرده­اند. این پژوهش­ها به روشنی نتوانسته­اند تا تمایز روشنی بین محتوای فکر، پاسخ­های فیزیولوژیکی یا الگوهای رفتاری افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی و افرادی که صرفاً نمره بالا در مقیاس خجالت می­گیرند، پیدا کنند (شیلد[۳]، ۲۰۰۴). رپی معتقد است که اختلال اضطراب اجتماعی در پیوستاری از شدت قرار می­گیرد (رپی، ۱۹۹۵). این پیوستار به ترتیب شدت از نبود اضطراب اجتماعی، سطح معمول و بهنجار اضطراب اجتماعی، اضطراب اجتماعی (سطح پایین خجالت)، ترس­ها و اجتناب­های اجتماعی (اختلال اضطراب اجتماعی خاص)، اختلال اضطراب اجتماعی فراگیر تا اختلال شخصیت اجتنابی قرار دارد (رپی و اسپنس، ۲۰۰۴). زمانی می­توان تشخیص این اختلال را مطرح نمود که مشکلات فرد با زندگی او تداخل جدی ایجاد کرده باشد. در واقع شدت اضطراب اجتماعی ملاک تمایز تلقی می شود یعنی فرد ممکن است ترس و نگرانی زیادی نسبت به موقعیت­های اجتماعی داشته باشد اما عملکرد اجتماعی جاری وی در محدوده بهنجار قرار گیرد، زیرا این مشکل محدودیت عمده­ای در زندگی او تلقی نمی شود و برعکس (رپی و اسپنس، ۲۰۰۴).

[۱]- Dating

[۲]- Jefferson

[۳]- Shields

  • milad milad
۱۰
خرداد

آموزش مهارت های زندگی در سال ۱۹۷۹ و با اقدامات بوتوین آغاز گردید (خسروی، ۱۳۹۰). وی یک مجموعه آموزش مهارت های زندگی برای دانش آموزان کلاس هفتم تا نهم تدوین نمود که با استقبال فراوان متخصصان بهداشت روان مواجه گردید. این برنامه آموزشی به نوجوانان یاد می داد که چگونه با بهره گرفتن از مهارت های، رفتار جرأت مندانه، تصمیم گیری و تفکر نقاد در مقابل وسوسه یا پیشنهاد سوء مصرف مواد از سوی همسالان مقاومت کنند. هدف بوتوین طراحی یک برنامه واحد پیشگیری اولیه بود و مطالعات بعدی نشان داد که آموزش مهارت های زندگی تنها در صورتی به نتایج مورد نظر ختم می شود که همه مهارت ها به فرد آموخته شود. پژوهش ها حاکی از آن بودند که این برنامه در پیشگیری اولیه چندین نوع مواد مخدر از جمله سیگار موفق بوده است (ادیب، ۱۳۸۲).
پایان نامه

به دنبال این اقدام مقدماتی از سال ۱۹۹۳ به بعد سازمان بهداشت جهانی[۱] با هماهنگی یونیسف برنامه آموزش مهارت های زندگی را به عنوان یک طرح جامع پیشگیری اولیه و ارتقای سطح بهداشت روانی کودکان و نوجوانان معرفی نمود (سازمان بهداشت جهانی،۱۹۹۴). هدف از این برنامه افزایش توانایی روانی – اجتماعی کودکان و نوجوانان بود تا آنها بتوانند با مسائل و دشواری های زندگی سازگارانه برخورد کنند. آموزش مهارت های زندگی طراحی شده توسط یونیسف، صندوق بین المللی کودکان و نوجوانان از بدو پیدایش در کشورهای مختلف در مورد صدها هزار نوجوان که در موقعیت های مختلف قرار داشتند به کار رفته است (امامی،۱۳۸۳، ص ۶۵).

با توجه به اینکه نتایج مطالعات انجام شده حاکی از آن است که همراه با افزایش سن میزان مصرف الکل و سیگار در بین دانش آموزان دبیرستانی و نوجوانان افزایش می یابد. بنابراین برنامه های پیشگیرانه باید نوجوانان را قبل و یا در طول سال اول دبیرستان آماج هدف قرار دهند. آموزش مهارت های زندگی یک رویکرد مبتنی بر مدرسه است، که به منظور پیشگیری از مصرف الکل، سیگار و سایر مواد در بین نوجوانان از طریق آموزش مهارت هایی جهت مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی برای مصرف مواد و کمک به دانش آموزان در توسعه مهارت های اجتماعی و خودکنترلی طراحی شده است و اثربخشی این برنامه ها در پیشگیری از مصرف مواد نیز تائید شده است (بوتوین ۲۰۰۰،صص ۲۳-۲۲).

در ایران هم به منظور پیشگیری از استعمال سیگار و سوء مصرف مواد مخدر و آموزش مهارتهای اجتماعی و خودکنترلی در وزارت آموزش و پرورش دفتری تشکیل شده است که این قبیل فعالیت ها را سیاستگذاری و اجرا می نماید. همچنین چند سالی است که طرح آموزش مهارتهای زندگی زیر نظر سازمان بهزیستی، یونیسف، سازمان بهداشت جهانی و اخیراً آموزش و پرورش در سطح متوسطه اجرا می شود و لازم به ذکر است که برای دانش آموزان دبیرستانی ۲ واحد درسی در مورد مهارتهای زندگی در نظر گرفته شده است (خسروی، ۱۳۹۰، ص ۲۸).

[۱] -World Health Organization (WHO)

  • milad milad
۱۰
خرداد

مایر (۲۰۰۰)، عقیده دارد هوش هیجانی یک نوع ظرفیت روانی برای معنابخشی و کاربرد اطلاعات هیجانی است. افراد از این لحاظ، ظرفیت‌های مختلفی دارند. قسمتی از این ظرفیت، غریزی است، درحالی‌که قسمت دیگر آن، چیزی است که ما از تجارب زندگی می‌آموزیم. قسمت اخیر می‌تواند به ‌وسیله کوشش، تمرین و تجربه افزایش یابد. بیشتر پژوهشگران با این مطلب موافق‌اند که افراد، با هوش هیجانی توانایی تنظیم، ادراک دقیق و تولید حالات هیجانی را دارند. و این توانایی، در گستره زندگی رشد می‌کند. کودکان، ابراز ادراک و تنظیم هیجاناتشان را در تعامل با والدین و همسالان رشد می‌دهند. تفاوت‌های گسترده دنیای اجتماعی، از ‌سویی، و تفاوت در توانایی‌های فردی ازسوی‌دیگر، باعث می‌شود که برخی از کودکان، به‌ گونه‌ای ماهرانه‌تر بر هیجانات خود و دیگران تسلط یابند و این موضوع، از پشتوانه پژوهشی زیادی برخوردار است. همچنین، مایر و سالووی، (۱۹۹۷) بیان می‌کنند که مهارت‌های هیجانی، در متن ارتباطات بین‌فردی رشد می‌یابند. (شعاع‌کاظمی و مؤمنی جاوید، ۱۳۸۸).

دانلود مقاله و پایان نامه

تایلور (۲۰۰۰) بر این باور است که اگر افراد هوش هیجانی بالایی داشته باشند، می‌توانند با مشکلات و چالش‌های زندگی خود بهتر سازگار شوند و به‌ گونه‌ای مؤثر، به کنترل هیجانات خود بپردازند و بدین‌ترتیب، زمینه‌های بهبود و افزایش سلامت روانی خود را فراهم کنند.

از دیدگاه اکمن (۱۹۹۵)، هیجانات، اطلاعات اجتماعی مناسبی در­بر­دارند که در فهم چگونگی تعامل‌های موفقیت‌آمیز با دیگران، به افراد کمک می‌کند. بنابراین، هوش هیجانی، به‌منزله توانایی تشخیص، پردازش و مدیریت هیجان‌های خود و دیگران تعریف می‌شود. این توانایی‌ها باید در فرآیند‌های زیربنایی ادراک، علایم هیجانی و سازش‌یافتگی با موقعیت‌های متفاوت یک بافت اجتماعی و هیجانی، دخالت داشته باشند.این دیدگاه بیان می‌دارد که هوش هیجانی، تصویر جامعی از توانایی شخص برای دستیابی به موفقیت در حیطه‌های عملکردی متفاوت، ایجاد می‌کند. بنابراین هرچه شخصیت فرد غنی‌تر، متکامل‌تر و یکپارچه‌تر باشد، ظرفیت بیشتری را برای هوش هیجانی دارد. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که هوش هیجانی، به‌علت افزایش توان همدلی، خود­نظم­‌دهی و خود­آگاهی هیجانی، عملکرد فرد را ارتقا می‌بخشد (شعاع‌کاظمی و مؤمنی جاوید، ۱۳۸۸).

مایر و سالوی (۱۹۹۷) هوش هیجانی را ظرفیت ادراک، ابراز، شناخت، کاربرد و اداره هیجان‌ها در خود و دیگران تعریف کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که بسیاری از جنبه‌های هوش هیجانی، با ویژگی‌های شخصیت همخوانی دارند.

کارسون و همکاران (۲۰۰۳) نشان دادند که هوش هیجانی، با کنترل فردی رابطه مثبت و با خشونت کلامی رابطه منفی دارد. سیاروچی و همکاران (۲۰۰۱) بر این باورند که برخی از گونه‌های هوش هیجانی، افراد را از ناامیدی در امان نگه‌داشته و به سازگاری بهتری می‌انجامد (شعاع‌کاظمی و مؤمنی جاوید، ۱۳۸۸).

فیلهو و همکاران (۲۰۰۵) در پژوهشی بر روی فوتبالیست‌های سطح بالای برزیلی دریافتند که هوش هیجانی با ویژگی‌های بازداری، هیجانی و تحریک‌پذیری، ارتباط مثبت و معنادار، ولی با ویژگی‌های خستگی‌پذیری، شکایت‌های جسمانی و نگرانی‌های سلامتی، همبستگی منفی دارد. بر این اساس، پژوهشگران نقش مسائل روان‌شناختی و هوش هیجانی را در تربیت انسان سالم برای جامعه سالم، توصیه کرده‌اند و براساس آن، می‌توان مسئولیت هایی متناسب با ظرفیت اشخاص به آنها واگذار کرد. براثر ارتباط تنگاتنگ و زیاد فاکتورهای روان‌شناختی (ویژگی‌های شخصیتی) و هوش هیجانی، می‌توان ضریب موفقیت‌های زندگی شخصی، اجتماعی، تحصیلی، شغلی و اخلاقی افراد، به ‌ویژه‌ دانشجویان را افزایش داد. (همان منبع).

آیزنگ و همکاران وی پژوهش‌های خود را برای بررسی نمونه‌ها و انواع شخصیت و ویژگی‌های آنان در جهت شناخت شخصیت، متمرکز کرده و در این زمینه، به ویژگی‌های روانی گوناگونی که در روانشناسی با عناوینی چون خصایص، علت‌ها و سنخها مشخص شده‌اند، توجه نشان داده‌اند. به‌نظر آیزنگ، فرد برون‌گرا فردی است اجتماعی، علاقه‌مند به میهمانی، دارای دوستان فراوان و جویای هیجان که بدون تفکر و اندیشه، و به ‌صورت تکانشی عمل می‌کند. در زمینه هوش هیجانی و شخصیت، بیشتر نتایج، نشان‌دهنده همبستگی‌های نسبتاً بالا بین این دو سازه بوده‌اند.

در پژوهش‌های انجام شده مدیریت هیجان‌ها، از فنون گوناگونی استفاده می‌شود که یکی از آنها، استفاده از چراغ راهنماست، یعنی در زمانی که گردبادی از هیجان‌ها به ما هجوم می‌آورند، با توجه به مفهوم چراغ راهنما، باید پیش از اینکه کاری انجام دهیم، تأمل کنیم.این‌گونه فنون کمک می‌کنند تا فرد زمام امور خود را در موارد هیجانی بهتر به‌کار گیرد، همان گونه که حضرت علی‌علیه‌السلام می‌فرمایند: مالک خود باش، یعنی هیجانات، ما را کنترل نکنند، بلکه ما مالک هیجانات خود باشیم. امام رضا علیه ‌السلام می‌فرمایند: بزرگی مرد به بزرگی اندیشه اوست و امام موسی کاظم‌ علیه‌ السلام می‌فرمایند: خداوند کارهای بزرگ را دوست دارد. پژوهش‌ها درباره انگیزه‌های موفق نشان داده‌اند یکی از مشخصه‌ های انسان‌های موفق در هر شغل، تصویرسازی‌های مثبت آنهاست. (شعاع ‌کاظمی و مؤمنی جاوید، ۱۳۸۸).

  • milad milad
۱۰
خرداد

بر اساس نظریه شناختی، موقعیتهای استرس زا با تفسیری که روی آنها انجام می شود، شناخته
می شوند و در واقع باورها و تفسیرهای افراد است که در آن موقعیت عملکرد و احساسات را تعیین می کنند. نظریه پردازان شناختی و یادگیری اجتماعی این فرایند را طبق مراحل ذیل عنوان کرده اند:

۱- ابتدا فرد موقعیت را ادراک می کند؛ ادراکی که ممکن است واقعی یا تحریف شده[۱] باشد؛ ۲- یک ارزیابی از موقعیت انجام می شود (بر اساس این ارزیابی، موقعیت ممکن است خوب یا بد تلقی شود)؛ ۳- در مورد توانایی و کنترل موقعیت، ارزیابی صورت می گیرد؛ ۴- در پایان فرد تصمیم می گیرد که چه کاری انجام دهد و با چه نوع احساس و فعالیتی پاسخگو باشد.

هر کدام از این مراحل می تواند واکنش فرد را نسبت به موقعیت استرس زا به وجود آورد. این واکنش بر اساس تجربه های قبلی فرد، الگوهای مشاهده ای که در موقعیت های مشابه داشته، ادراک فرد (واقعی یا تحریف شده)، باورها، انکار و در نهایت نتیجه گیری ای که فرد می کند، متغیر خواهند بود (تاکر- لاد، ۲۰۰۰). بر اساس این دیدگاه، ترس ها و اضطراب غیر واقعی بر اثر الف) تهدید ادراک شده بسیار اغراق آمیز و ب) ناکافی بودن توانایی فرد برای مقابله با تهدید و ج) هر دوی این موارد به وجود می آید.

پایان نامه

طبق نظر لازاروس(۱۹۸۶) استرس با تمامی موارد و خواسته هایی که به سیستم درونی فرد فشار وارد می آورند، سروکار دارند. این سیستم می تواند سیستم جسمانی، اجتماعی، روانی و یا حتی پاسخ هر یک از این سیستم ها به محرک، را شامل  شود. در واقع در دیدگاه وی، این که فرد یک رویداد را صدمه زننده، تهدید کننده و چالش انگیز ارزیابی و یا تفسیر کند، واکنش فرد را به وجود خواهد آورد. چنین نظری سه جزء مهم یک مدل برای استرس را به وجود می آورد: ۱) خواسته ها بر سیستم فشار وارد می آورند؛ ۲) انواع مختلف ارزیابی یا ادراک از تهدید وجود دارد؛ و۳) اهمیت پاسخ سیستم را نیز مورد تایید قرار می دهد. این که، خواسته ها بر سیستم فشار وارد می آورند، نشان دهنده به وجود آمدن عدم تعادل و توازن موقتی است. این خواسته ها تنها به دلیل عوامل خارجی به وجود نمی آیند بلکه در واقع نشانه ای از تعامل بین نیروهای خارجی و عوامل درون فردی یا درون سیستمی هستند (ترور، ۱۹۹۰).

۲-۱۲- منابع استرس

در ادراک استرس و به وجود آمدن پیامدهای آن هم عوامل فردی و هم عوامل محیطی مشارکت دارند. رویدادهای زندگی، محیط اجتماعی، محیط کار و محیط طبیعی، عوامل محیطی محسوب می شوند و بازخوردها[۲]، صفات[۳]،مزاج،[۴] تجارب گذشته و نیازها، عوامل فردی هستند.

۲-۱۲-۱- عوامل محیطی

رویدادهای زندگی: در این گروه، عمده تحقیقات انجام شده توسط هولمز و راهه (۱۹۶۷) بوده است. آنها رویدادهای خاص زندگی که باعث تغییر شده و فرد را مستعد مبتلا شدن به بیماریهای مرتبط با استرس می کند، درجه بندی کرده اند (نقل از ترور، ۱۹۹۰). این رویداد ها، انواع تغییرات مانند تغییر در سلامتی، ارتباطات خانوادگی، موقعیتهای زندگی و اقتصادی، تحصیلات و جز اینها را شامل می شوند. بالاترین درجه به بحرانهای اصلی زندگی از جمله مرگ داده شده و پایین ترین درجه مربوط به رویدادهای نسبتا بی اهمیت مانند رفتن به تعطیلات یا جریمه شدن تعلق دارد.

محیط اجتماعی: محققان بسیاری ( کسل[۵]، ۱۹۷۶؛ گانسترو ویکتور[۶]، ۱۹۸۸) اعتقاد دارند، افرادی که جزیی از شبکه وسیع اجتماعی هستند کمتر تحت تاثیر رویدادهای استرس زای زندگی قرارگرفته و در نتیجه کمتر دچار مشکلات سلامتی مرتبط با استرس می شوند. درواقع طبق نظر آنها، سیستم های حمایتی از قبیل خانواده، گروه های کاری و ارتباطی، مقابله بهتر، بهبود و باز توانی را تسهیل می کنند و در واقع حمایت اجتماعی در برابر رویداد های استرس زا به عنوان یک ضربه گیر عمل می کند. افرادی که تنها زندگی می کنند و با دیگر افراد جامعه تعامل ندارند نسبت به بیماری های مزمن، آسیب پذیرتر هستند و لینچ[۷] (۱۹۷۵) به این نتیجه رسید که افراد منزوی، مرگ پیش از موعد[۸] خواهند داشت (نقل از ترور، ۱۹۹۰).

محیط کار: بعدی از زندگی که بیشترمورد توجه محققان قرار گرفته، کار یا شغل است . فراتر از کسب درآمد، کار می تواند یک سری از نیازهای اساسی انسان مانند تمرین ذهنی و جسمی، ارتباطات اجتماعی، احساسات مربوط به روش شخصی و اعتماد به خود را ارضاء کند. کار، در عین حال می تواند منبع استرس نیز باشد. کوپر (۱۹۸۱) یک سری از این عوامل استرس زا را در محیط های کاری ذکر کرده است. موقعیت کاری ( صدای زیاد، دمای بالا، نور کم یا زیاد)، ابهام نقش (فرد اطلاعات لازم در مورد نقشی که باید ایفا کند را ندارد)، مسوولیت، ارتباطات در محیط کاری و امثال آن (نقل از ترور، ۱۹۹۰).

محیط طبیعی: عوامل مختلف در محیط فیزیکی یا طبیعی وجود دارند که باعث به وجود آمدن استرس می شوند.  این محیط ها خصوصیاتی دارند که سیستم سمپاتیک فرد را برمی انگیزند و باعث پاسخ استرس می شوند ( کوپر، ۱۹۸۱).

۲-۱۲-۲- عوامل فردی

بازخوردها و صفات: بعضی از بازخوردها و صفات در به وجود آمدن استرس نقش دارند. فریدمن و روزنمن[۹] (۱۹۷۴) در بررسی بیماران قلبی به این نتیجه رسیدند که تعداد زیادی از این بیماران، ویژگی های شخصیتی خاصی دارند و نتیجه گرفتند که این ویژگی ها باعث ابتلا به بیماری کرونر قلب که یک بیماری مرتبط با استرس است، می شوند. این گروه از افراد دارای چهار ویژگی اصلی هستند: الف) اضطرار زمان؛[۱۰] ب) خصومت و خشم نا مناسب؛ ج) رفتارهای چند گانه (در یک زمان چندین کار را با هم انجام می دهند)؛ و د) سعی برای رسیدن به هدف بدون برنامه ریزی مناسب.

مزاج: کلاریج[۱۱] (۱۹۸۵) نشان داد که افراد از نظر برانگیختگی فیزیولوژیک یا واکنش نسبت به محرک متفاوتند. بنابراین، همان طورکه افراد قد و رنگ موی خاص خود را به ارث می برند، حساسیت سیستم عصبی خودمختار و نحوه واکنش به استرس هم ارثی بوده و در افراد متفاوت است. در نتیجه، در یک موقعیت استرس‌زای یکسان افراد به صور مختلف پاسخ داده و اعضاء خاصی از بدنشان درگیر می شوند. به طورمثال، ممکن است فردی در مواجهه با یک رویداد استرس‌زا دچار ناراحتی قلبی شود، در حالی که فرد دیگری واکنش پسیکوزی نشان دهد (نقل از ترور،۱۹۹۰).

تجارب گذشته: تردیدی نیست که تجارب دوران کودکی نقش تعیین کننده در شکل گیری باز خورد ها، شخصیت و راه های مقابله با استرس دارد. مدل های مختلف شیوه های تربیتی والدین و تنوع جهان پیرامونی مستقیما روی دید فرد نسبت به یک موقعیت و نحوه واکنش فرد اثر دارد. ایجاد اطمینان (اعتماد) اولیه در فرد و همچنین ارتباطات اولیه مثبت در به وجود آوردن یک شخصیت بهنجار، واکنش های کارآمدتر و در نهایت سلامت روانی فرد موثر است (ترور ۱۹۹۰).

تمام موارد ذکر شده، نه تنها جزء عوامل ایجاد استرس هستند بلکه به صورت مجموعه ای فرد را هنگام مواجهه با یک رویداد استرس زا، هدایت می کنند.

۲-۱۳- پیامدها و آثار استرس

استرس، کنش وری فرد در قلمروهای اجتماعی، روان شناختی، جسمانی و خانوادگی را دچار اختلال می کند. استرس نارضایتی شغلی، روانشناختی؛ مانند افزایش تحریک پذیری، اضطراب، تنش، و ناتوانی در مهار خود، اختلال در روابط اجتماعی و خانوادگی و ضعف و سستی در ایفای موثر نقش حرفه ای یا نقش والدینی به وجود می آورد. با تضعیف سیستم ایمنی بدن، فرد مستعد ابتلا به بیماریها می شود و کارآمدی وی قبل و بعد از بروز بیماری کاهش می یابد. استرس تغییرات رفتاری نامطلوبی مانند اعتیاد به مواد، مشروبات الکلی و یا داروها را ایجاد می کند، احتمال طلاق و خودکشی را افزایش می دهد. استرس دراز مدت، بیماریهای مزمن مانند بالا رفتن فشار خون، بیماریهای قلبی، بیماری قند یا حمله های نفس تنگی و غیره را در پی دارد؛ بیماریهایی که به صورت زودرس سلامت فرد را مختل می کنند و در موارد شدید به مرگ نابهنگام منتهی می شوند ( استورا، ۱۳۷۹).

سلیه[۱۲] (۱۹۷۵)، یکی از نخستین کسانی بود که کوشید تا بیماریهای جسمانی ناشی از استرس را تحت عنوان ”  نشانگان عمومی سازش ”  توضیح دهد. سلیه به سه مرحله اصلی که فرد در شرایط استرس زا در آنها قرار می گیرد، اشاره نمود: ۱) واکنش هشدار[۱۳]: دراین مرحله یک شوک اولیه خفیف توسط یک شوک و ضربه متقابل دنبال می شود که طی این عمل مکانیسم دفاعی فرد به کار می افتد و فعال می گردد؛ ۲) مقاومت[۱۴]: مرحله تطابق کامل و موفقیت آمیزی که طی آن فرد تعادل خود را باز می یابد. با وجود این، اگر فشار ادامه داشته باشد و یا مکانیسم دفاعی به کار نیفتد، فرد به مرحله سوم می رسد و ۳) فرسودگی[۱۵]: در این مرحله، مکانیسم تطابقی مختل شده و کاملا از بین می رود (کوپر، ۱۳۷۳). در دیدگاه سلیه ، استرس اساسا یک پاسخ فیزیولوژیک است. وی به این مفهوم پایبند است، هر چند وی آثار استرس بر فرد را به دو صورت اثر مطبوع (یوسترس[۱۶]) و اثر نامطبوع (دیسترس[۱۷]) متمایز می کند، اما چون استرس نخست از سوی عامل مهاجم در نظرگرفته شده بود آثار آن بر فرد نمی توانست مطبوع باشد (استورا، ۱۳۷۷).

در پاره ای از متون عمده ترین علایم و نشانه هایی را که به واسطه آنها می توان استرس را تشخیص داد به شرح زیرتعریف کرده اند: الف) اشکال در تفکرصحیح وعاقلانه و در نظرگرفتن تمامی جنبه های مختلف یک مشکل؛ ب) خشکی و عدم انعطاف درنگرش؛ ج) پرخاشگری نا بجا و تحریک پذیری؛ د) انزوا و ترک بستگان؛ ه) سیگارکشیدن مفرط؛ و) ناتوانی در کنترل خود در امر نوشیدن الکل و حفظ آرامش لازم و یا نیاز به استفاده ازقرص های خواب آور( کوپر، ۱۳۷۳).

پیامد استرس تنها فرد را درگیر نمی کند بلکه اگر فردی دچار استرس شود، طبعا خانواده او نیز تحت تاثیر این عامل قرارخواهند گرفت. متقابلا اگر فردی از اعضای خانواده که مسوولیت اداره خانه را بر عهده دارد، نشانه ها و علایم بروز استرس را از خود نشان دهد، تمام روابط خانوادگی تحت تاثیرآن قرارگرفته و از هم پاشیده می شود.

[۱]. distorted

[۲]. attitude

[۳]. traits

[۴]. temperament

[۵]. Cassel

[۶]. Victor & Ganster

[۷]. Lynch

[۸]. die prematurely

[۹]. Friedman & Rosenmahn

[۱۰]. intense of time urgency

[۱۱]. Claridge

[۱۲].  Selye

[۱۳]. alarm reaction

[۱۴]. resistance

[۱۵]. exhastion

[۱۶]. eustress

[۱۷]. distress

  • milad milad
۱۰
خرداد

 مبتنی بر مدل عملکرد سالم روانی انسان است سه اصل مطرح می شود : فرض یا اصل اول بر این است که کودک زندگی خود را با یک توانایی ذاتی جهت عملکرد روانی سالم آغاز می کند . این توانایی ذاتی شامل تمایل به یادگیری و انگیزش جهت رشد و شکوفایی توانایی های بالقوه در جهت سبک زندگی اجتماعی سالم می باشد . بنابراین در این دیدگاه عزت نفس فطری است و نیازی به یادگیری و رشد و افزایش ندارد . فرضیه یا اصل دوم این تئوری آن است که بزهکاری و دیگر رفتارهای انحرافی از طریق یادگیری حاصل می شوند . کودک و نوجوان در شرایطی است که اگر هر عاملی را که متفاوت و یا در تعارض با الگوی او باشد ، دریافت نماید ، دچار احساس نا امنی مانند خشم ، اضطراب و افسردگی خواهد شد . بنابراین هر زمان که الگوی کودک و نوجوان دچار دگرگونی شود یا مورد تهدید قرار گیرد ، او به طور ناخودآگاه احساس نا امنی خواهد نمود ، و این احساسات بعدها به صورت رفتارهای انحرافی مانند بزهکاری ، سوء مصرف مواد مخدر و شکست تحصیلی نمایان خواهد شد . بنابراین اگر کودکان و نوجوانان یک سیستم شناختی نا آشنا را به طرح شناختی اولیه خویش ضمیمه نکنند ، در آن صورت توانایی ذاتی و فطری آنان جهت عملکرد سالم طبیعی و رفتار تکامل یافته ، عزت نفس و سلامت عاطفی تکامل خواهد یافت . اصل سوم آن است که هر توانایی ذاتی کودک برای سلامتی و عملکرد روانی تکامل یافته می تواند در جهت رفتارهای بزهکارانه و خود تخریبی بر انگیخته شود . بنابراین اگر شرایط اصلی موجود باشد ، کودکان و نوجوانان می توانند توانایی تفکر خویش را به کار اندازند و از این طریق عملکرد روانی سالم و طبیعی خویش را به دست آورند . بنابراین طبق مدل تئوری یادگیری شناختی نوین ، نوجوانان خطر آفرین سطوح بالاتری از احساس ناامنی آموخته شده دارند و از طرفی آن ها می توانند به چهار چوب های شناختی که نا امنی کمتری را تحریک می کنند ، دست یابند . به نظر میلز( ۱۹۸۷) ، تحقیقات اخیر در مورد جوانان خطر آفرین بر پایه تئوری یادگیری شناختی نوین می باشد .طبق نظر محققان ، جوانان خطر آفرین شرایط موجود را بیشتر از طریق استفاده از یک سیستم تفکر شناختی موجود که به طور خودکار برنامه ریزی می شود و بر اساس یادگیری شناختی نوین بر اساس مطالعات و تحقیقات برنامه های پیشگیرانه می باشد .

لانگ و شرر[۱]،‌در تحقیقی دریافتند که منبع کنترل مجرمانی که تحت آموزش مهارت های زندگی و بحث گروهی بودند به طور معناداری از منبع کنترل بیرونی به درونی تغییر یافت.

 

رویکرد مداخله ای مهارت های اجتماعی در مورد کودکان و نوجوانان کاربرد دارد. این رویکرد مربوط به کارهای لازاروس[۲](۱۹۷۱) و گلداشتاین [۳](۱۹۷۳) می شود(ناصری،۱۳۸۴). زمینه تحقیقات در آموزش مهارت های اجتماعی بر اساس رویکرد رفتارگرایی می باشد . تحقیقات مختلف ارتباط بین رفتار پرخاشگرانه و مهارت های اجتماعی ضعیف را گزارش کرده اند. در ضمن تحقیقات نشان می دهد که بین مهارت های اجتماعی ضعیف و پیشرفت تحصیلی ضعیف و زیر متوسط ارتباط وجود دارد. به علاوه نقص های مهارت های اجتماعی در کودکان پیش بینی کننده قوی در مورد مشکلات سلامت روانی در آینده از قبیل بزهکاری، رفتارهای ضد اجتماعی و خشونت آمیز، سوء مصرف مواد مخدر و الکل و افت تحصیلی هستند . آموزش مهارت های اجتماعی موجب پیشرفت تحصیلی، تعامل مناسب با همسالان و بهبود عزت نفس می شوند و همچنین توانایی آنها را در روابط مسالمت آمیز با افراد معنادار در زندگی (والدین ، معلمین و اعضای دیگر خانواده ) بهبود می بخشد.

عزت بدنی به بخش عاطفی تصور یا احساسات شخص در مورد بدن خودش برمی گردد(فرانزو و شیلدز[۴]، ۱۹۸۴ ، به نقل از هنری کوییز و کالهون [۵]،۱۹۹۹). عزت بدنی پایین با آسیب پذیری نسبت به افسردگی ، اضطراب ، عزت نفس پایین و اختلالات خوردن ارتباط دارد (هنری کوییز و کالهون، ۱۹۹۹،به نقل از شریفی،۱۳۷۲).

میلز ( ۱۹۸۷) ، معتقد است که جوانان خطر آفرینی که در برنامه های پیشگیرانه شرکت نموده اند سطوح بالاتری از عملکرد روانی سالم نشان دادند و در انواع روابط مثبت ، سالم و سازنده با بزرگسالان ، معلمان و همسالان درگیر شدند . همچنین در نگرش های مثبت ، توانایی حل مسئله

منطقی – عقلانی ، رفتار اجتماعی ، انگیزش در دستیابی به اهداف تحصیلی و سبک زندگی بهنجار و سالم بهبودی نشان دادند . بنابراین طبق این تئوری هدف پیشگیری اولیه ، ایجاد شرایطی است که عامل ایجاد کننده اسناد نا ایمنی را به حداقل رساند و در ضمن بر محیط امن مثبت و سازنده و بدون تهدید اتکاء نماید تا بهداشت روانی طبیعی کودکان و نوجوانان به طور مناسب تامین گردد . در تایید این مطلب از یکی از برنامه های مداخله ای طبق مدل یادگیری شناختی نوین در سال ۱۹۸۷ نتایج مثبتی حاصل شد ، به طوری که میزان فرار از مدرسه به صفر رسید . میزان شکست تحصیلی در دبیرستان به حداقل رسید و بهبود کلی در دانش آموزان خطر آفرین دبیرستانی بدست آمد . همچنین بهبود معناداری در عزت نفس و سلامتی روانی آن ها ایجاد شد . حتی والدین آنها نیز در عزت نفس و سلامت روانی خود بهبود معنا داری نشان دادند و در نهایت میزان سوء مصرف مواد مخدر و کودک آزاری و غفلت از کودکان کاهش یافت .پیشگیری از مشکلات آینده  آنها راآماده می سازد و به این ترتیب موجب می شود که آن ها بتوانند سلامت جسمانی و روانی خودشان را بهبود بخشند (یاد آوری ،۱۳۸۳).

به عقیده مورای ( ۱۹۹۸) ، هدف برنامه های ترویجی بهداشت روانی کمک به رشد و حفط توانایی های روانی افراد در مقابله با مشکلات زندگی است . از همین رو برنامه های آموزش مهارت زندگی می تواند هدف بهداشت روانی را به مرحله اجرا بگذارد . این گونه برنامه های جامع و چند جانبه می تواند برای گروه های سنی ۱۲ تا ۱۷ سال ارائه شود که شامل دو زیر مجموعه است :

زیر مجموعه اول می تواند در جمعیت وسیعی به کار برده شود و هدفش بهبود مهارت های زندگی (افزایش بهداشت روانی ) است . زیر مجموعه دوم در موقعیت های ویژه در مورد نوجوانان در معرض خطر کاربرد دارد و هدفش کاهش عوامل احتمالی خطر زا (پیشگیری از اختلالات روانی ) می باشد (گنجی،۱۳۷۹).

طرح تحقیقاتی چارلی[۶] نمونه ای از برنامه آموزش مهارت های زندگی پیرامون مصرف مواد برای دانش آموزان مقطع ابتدایی می باشد که در ایالات متحده آمریکا اجرا شده است. یک ارزیابی که اخیراً از طرح این مرکز به دست آمده است که برنامه های آموزشی پیشگیرانه از مصرف مواد در مدارس ابتدایی می تواند اثر پیشگرانه اساسی سوء مصرف مواد در آینده داشته باشد و مصونیت ایجاد کند (بارلو،‌اینانک،‌البورن و وایتنل[۷]، ۱۹۹۸به نقل ازسرخوش،۱۳۸۴).

برخی از ارزیابی ها ثابت کرده اند که شرکت در کلاس های آموزش مهارت زندگی موجب ایجاد عزت نفس می شود.بر طبق یک تئور ی ، عزت نفس انگیزش را تقویت می کند، انعطاف پذیری در مقابل تغییرات را افزایش می دهد و نگرش های مثبت در جهت پیشرفت احساس خود کفایتی را تقویت می کند. در یک تحقیق نتایج نشان داد که آموزش مهارت های زندگی به زنان منجر به افزایش عزت نفس و حمایت اجتماعی و احساس کفایت می شود که این امر نشان دهنده اهمیت این برنامه است. (ویچروسکی [۸] ،۲۰۰۰)

برنامه های مرتبط با افزایش برنامه ها که هدفش کفایت و شایستگی تحصیلی ( از جمله بهبود مهارت ها برای کاهش اضطراب امتحان و کاهش اضطراب اجتماعی ) ، رشد استدلال شناختی

( مانند مهارت های تصمیم گیری ) و راهبردهای خود نظم دهی ( مانند کاهش افکار اضطرابی رنج آور ) است ، می تواند کفایت اجتماعی را افزایش دهد (شی یر و بوتوین ، ۱۹۹۸) .

به نظر کلینگمن ( ۱۹۹۸) ، برنامه آموزش مهارت های زندگی از رویکردهای پیشگیرانه نشات

می گیرد و این رویکردهای پیشگیرانه مبتنی بر روانشناسی پیشگیری اجتماعی می باشد که هدف آن آموزش و ترویج شایستگی هاست . بنابراین یکی از این مداخلات در جهت افزایش رشد روانی و سازگاری در مدرسه ، آموزش روانی می باشد . آموزش روانی منجر به این می شود که دانش آموزان به آگاهی ها و مهارت های لازم در برخورد با مشکلات زندگی واقعی مجهز شوند . با توجه به این مطالب می توان گفت که آموزش روانی و مهارت های زندگی ، پیشگیری اولیه محسوب می شوند . امروزه با توجه به رشد روز افزون بیماری ایدز، لزوم اجرای برنامه های آموزش مهارت های زندگی جهت پیشگیری از ایدز بین نوجوانان آشکار شده است. به این معنا که اگر نوجوانان بتوانند به خوبی مهارت های زندگی را یادبگیرند، در آن صورت می توانند خودشان را در مقابل ویروس HIV محافظت نمایند. بنابر این زمانی که یاد بگیرند چگونه تصمیمات خود را در مورد روابط با دیگران بیان کنند و در مورد تصمیماتشان جدی و سخت باشند و همچنین در مقابل فشار های اطرافیان جهت مصرف مواد و روابط جنسی مقاومت نمایند، از بسیاری از مشکلات پیشگیری خواهد شد

به طور کلی علاوه بر شیوع مشکلاتی نظیر بزهکاری ، خشونت، رفتارهای ضد اجتماعی ، سوء مصرف مواد مخدر، شکست تحصیلی، اضطراب، افسردگی و دیگر مشکلات آسیب زننده به سلامتی نوجوانان ، حتی نوجوانانی که بهنجار نامیده می شوند نیز نوعاً دوره هایی از افسردگی ، اضطر اب ، درگیری و اختلاف با بزرگسالان و تسلیم فشار همسالان شدن را تجریه می کنند.(کلی [۹]۲۰۰۰).

یک مجموعه وسیعی از ادبیات تخصصی مربوط به رویکرد مهارت های زندگی پیرامون بزهکاری نوجوانان و جود دارد. یک جنبه از مهارت های زندگی که در واقع جنبه درمانی وسیعی دارد شامل آموزش مهارت های اجتماعی می باشد. استفاده از آموزش مهارت های اجتماعی در مورد نوجوانان بزهکار بر این فرض مبتنی است که آنان در مهارت های اجتماعی خود دارای نقص هستند. کسب این مهارتها مستقیما در کاهش تعاملات مشکل زا با دیگران موثر است (کادیش و همکاران ، ۲۰۰۱).

طبق نظر ریکساچ [۱۰]( ۱۹۹۶) ، برنامه های آموزش مهارت های زندگی شامل بحث های گروهی   می باشد که یک موقعیت مناسبی را جهت کسب مهارت های ارتباطی و تعامل با دیگران فراهم  می نماید . در واقع لزوم همکاری شرکت کنندگان با یکدیگر موجب افزایش توانایی و اثر بخشی افراد در رفتارهای بین فردی می شود . آموزش مهارت های زندگی یا آموزش بهداشت مبتنی بر             مهارت های مربوط به رشد توانایی های است که نسل جوان را برای برخورد موثر با نیازها و چالش های زندگی روزمره به ویژه در زمینه بهداشت جسمانی ، عاطفی و اجتماعی توانمند             می سازد .

پروژه آموزش مهارت های زندگی یکی از برنامه های بهداشت روانی « سازمان بهداشت جهانی » برای کودکان و نوجوانان در مدارس می باشد . این برنامه ها که در سطوح محلی و ملی و بین المللی در جهان انجام می پذیرد ، شامل رشد و گسترش آموزش مهارت هایی در زمینه زندگی شامل مهارت های ارتباطی ، تصمیم گیری ، تفکر انتقادی ، همدلی و مقابله با استرس می باشد .آموزش مهارت های زندگی جهت پیشبرد و افزایش بهداشت روانی در مدارس طرح ریزی             می شود . این برنامه آموزشی به کودکان و نوجوانان کمک می کند تا مهارتهای مورد نیاز در برخورد با نیازها و چالش های زندگی جدید را کسب کنند . این مهارت ها ، آن ها را در مقابل استرس ها و فشارهای زندگی که ممکن است سلامتی آن ها را در معرض خطر قرار دهد ، محافظت کند . سازمان بهداشت جهانی اولین گزارش خود را از خدمات بهداشتی مربوط به مدرسه در سال ۱۹۵۰ گزارش نمود . چندین دهه بعد اولین داده های معنادار از برنامه آموزش مهارت های زندگی مطرح گردید که به اهمیت نقش مدارس در کمک به کودکان و نوجوانان در کسب مهارت های زندگی جهت تامین و افزایش سطح روانی اشاره شد ( سازمان بهداشت جهانی ، ترجمه نوری قاسم آبادی و محمدخانی ، ۱۳۷۷) .

انیسکیویچ و وایسونگ [۱۱](۱۹۹۰) پژوهش کنترل شده وسیعی درباره تاثیر آموزش مهارت  های زندگی در پیشگیری از سوء مصرف مواد بر روی جمعیت ۶۷۸ نفری از دانش آموزان کلاس پنجم انجام دادند. مقایسه پیش آزمون و پس آزمون نشان داد که مهارتهای مقابله ای گروه آزمایشی در مقابل گروه کنترل، افزایش چشمگیری یافت (سازمان بهداشت جهانی، ترجمه نوری قاسم آبادی و محمد خانی ، ۱۳۷۷).

الیاس (۱۹۹۱)، در یک مطالعه طولی ۶ ساله در مورد پیامد های برنامه پیشگری اولیه و آموزش مهارت های زندگی نشان داد که بدنبال آموزش ، رفتارهای مناسب اجتماعی افزایش یافته و رفتارهای منفی و خود تخریبی کاهش می یابد (سازمان بهداشت جهانی ، ترجمه نوری قاسم آبادی و محمد خانی، ۱۳۷۷).

پروژه رشد اجتماعی (ستیل)[۱۲] که توسط هاوکینز[۱۳] اجرا شد، و با هدف کمک به نوجوانان جهت رشد مهارت های زندگی لازم برای عملکرد موفقیت آمیز در محیط های اجتماعی از طریق درگیری فعال خانواده ، مدرسه و گروه همسالان به وجود آمد،‌به نتایج مثبتی دست یافت . نتایج مثبت این تحقیق شامل کاهش رفتار بزهکارانه ، سوء مصرف مواد مخدر ، افزایش احساس مسئولیت نوجوانان نسبت به خانواده ، مدرسه و جامعه بود. (آقاجانی، ۱۳۸۱).

۱-Long & sherer

۱-Lazarus

۲-Goldstein

۳-Franzo & Shields

۴-Henriques & Calhoun

۱-Charlie

  • milad milad
۱۰
خرداد

اختلالات خوردن یکی از عوامل نگران کننده سلامت عمومی است که از دهه ۱۹۷۰ نرخ آن به سرعت رو به افزایش است (هوک و همکاران، ۲۰۰۳). اغلب اختلالات خوردن رایجی که در زنان دیده می شود بی اشتهایی عصبی و پر اشتهایی عصبی می باشد. شیوع اختلالات خوردن و مشکلات وابسته به اختلالات خوردن مانند اعتماد به نفس پایین ، غمگینی و ملال و رضایت پایین از تصویر ذهنی به طرز شگرفی در ۳۰ سال گذشته افزایش یافته و هنوز رو به افزایش است (وود،۲۰۰۴؛ به نقل از صفوی، ۱۳۸۸). این اختلالات سومین علت بیماری در جمعیت جوان پس از آسم و چاقی را تشکیل می دهند (لاهورتیکا-راموس،۲۰۰۵؛ به نقل از صفوی، ۱۳۸۸). ۸ میلیون نفر در ایالات متحده از اختلالات خوردن رنج می برند (فرتینگاش و همکاران،۲۰۰۴).

اختلالات خوردن به معنای رفتارهای خوردن مشکل آفرین است، رفتارهایی همچون محدودیت غذایی (رژیمی) پرخوری، سوءهاضمه که با تکرار کمی اتفاق می افتد یا اینکه با شدت برابر با آنچه که نیازمند ابتلا به معیار های اختلالات خوردن است رخ می دهد. جانسون و همکاران [۱](۱۹۹۹) بیان کردند که در چند دهه اخیر مشکل اختلالات خوردن از نظر بالینی و همچنین رفتارهای اختلالات خوردن در ورزشکاران نخبه موجب بیماری جدی یا مرگ و میر می شود.

اختلالات خوردن جزء اختلالات روانشناختی اند و تاثیر منفی ذهنی، جسمانی و اجتماعی بر روی سلامتی دارند. و بر طبق دسته بندی (DSM-IV) به سه دسته تقسیم می شوند.

  • بی اشتهایی عصبی
  • پرخوری عصبی
  • اختلالات خوردن که به عوامل دیگر وابسته اند.

براساس دسته بندی  (DSM-IV) نشانه ها و عوارض اختلال  از این قرار اند:

 

۲-۲-۳-۱- بی اشتهایی عصبی

پرهیز از حفظ وزن بدنی نرمال، ترس شدیداز افزایش وزن علیرغم کاهش عمومی وزن، قطع قاعدگی برای سه دوره پی در پی

دانلود مقاله و پایان نامه

 

۲-۲-۳-۱-۱- عوارض

کم آبی، هیپوترمی، کاهش ضربان قلب، کاهش چگالی استخوانی، کاهش هموگلوبین هماتوکریت خون، گلوکز، سرم، افسردگی، کاهش سطح استرادیول، بی خوابی ، خستگی و عصبانی کناره گیری اجتماعی

 

۲-۲-۳-۲- پرخوری عصبی

دوره های مکرر پرخوری سریع (تناوب غذاخوردن در کمتر از هر دو ساعت)، مصرف غذاهای دارای کالری زیاد و سهل الهضم در  دوره پرخوری، مصرف بی سر و صدای غذا در دوره پرخوری، قطع دوره پرخوری بر اثر دل درد، خواب، سررسیدن دیگران یا ایجاد استفراغ عمدی، نوسان مکرر وزن به مقدار ۵ کیلو یا بیشتر به علت پرخوری و روزه گیری متناوب

 

۲-۲-۳-۲-۱- عوارض

کم آبی، مشکلات مربوط به دندان و لثه، سوء هاضمه ،کاهش وزن علی رغم مصرف زیاد غذا، گرفتگی عضلات، بی نظمی قاعدگی، افسردگی

 

۲-۲-۳-۳- اختلالات خوردن که به عوامل دیگر وابسته اند.

همه شرایطی که برای بی اشتهایی گفته شده است به جز قطع قاعدگی

همه شرایط بحرانی که برای بی اشتهایی عصبی گفته شده است به جز وزن عادی که در یک دامنه نرمال قرار دارد.

همه شرایطی که برای پرخوری عصبی گفته شده است به جز پرخوری و رفتارهای مسهل که با تکرار کمتری نسبت به پرخوری عصبی رخ می دهد.

کاربرد مکرر عوامل متهوع و استفراغ خود تعمدی برای اینکه فرد به وزن نرمال برسد.

نشخوار و تف کردن نه قورت دادن مقدار زیادی غذا

پرخوری مختل کننده خوردن، استفاده از پرخوری غذایی بدون اینکه تهوع و بالا آوردن بی اشتهایی عصبی دیده شود.

 

۲-۲-۳-۳-۱-پرخوری مختل کننده

پر خوری غذایی بدون اینکه تهوع و بالا آوردن بی اشتهایی عصبی دیده شود , پرخوری مختل کننده آن چنان که به وسیله استانکارد (۲۰۰۲) بازبینی شد که به طور عینی با مصرف مقدار زیادی غذا در مدت زمانی کوتاه (مثلا کمتر از دو ساعت) مدتی که فرد به طور ذهنی فقدان کنترل را تجربه می کند مشخص می گردد. همراه با پرخوری مختل کننده پرخوری با پاکسازی یا سایر رفتارهای جبرانی تعقیب نمی شود، که این موضوع اختلال پرخوری مختل کننده را از پرخوری عصبی متمایز می سازد. اساسا تخمین زده شده که  پرخوری مختل کننده با بهره گرفتن از خود گزارش دهی تقریبا در ۳۰ % افراد چاقی که در جستجوی درمان هستند رخ می دهد، اگر چه وقتی توسط معاینه کنندگان متخصص تشخیص گذاری می شوند. به نظر می رسد میزان شیوع به اندازه ۱۵- ۱۰ % کاهش می یابد (اسپیزر، دلوین، هسین، وینگ و همکاران، ۱۹۹۲؛ به نقل از استانکارد، ۲۰۰۲).

 

۲-۲-۴-شیوع اختلالات خوردن

حدود ۵/۰ تا ۷/۳ درصد از زنان از بی اشتهایی عصبی و ۱/۱ تا ۲/۴ درصد از پراشتهایی (پرخوری) عصبی در طول زندگیشان رنج می برند (موسسه ملی سلامت روانی آمریکا، ۲۰۰۱). باید اضافه کرد اختلالات تغذیه ای، امروزه خطر مهمی برای سلامت جسمی و روحی دختران تازه بالغ بوده و تقریبا ۸ % از کل ناراحتی ها یا اختلالات تغذیه ای کلینیکی را به خود اختصاص داده است (کولینس، ۲۰۰۵).

گزارش مطالعه همه گیری شناسی اختلالات خوردن در سال ۱۳۷۹ که توسط دژکام و همکاران صورت گرفته شیوع بی اشتهایی عصبی به عنوان نوعی اختلال خوردن را در دانش آموزان دختر ۹% و سندرم نارضایتی از بدن را ۶/۶ % نشان داد. اختلال خوردن در نتایج پژوهش سیدی و همکاران (۱۳۸۳) که بر روی دانش آموزان دختر شهرکرمان انجام داده بود ۸/۶ % گزارش شده است، از این میزان ۸/۰ درصد مربوط به  بی اشتهایی و ۸/۰ درصد مربوط به پراشتهایی عصبی بود و نوع سوم ۷/۰درصد اختلالات خوردن را در این مطالعه تشکیل داد. پورقاسم (۱۳۸۷) در بررسی اختلالات خوردن در دانش آموزان دختر تبریزی به این نتیجه دست یافت که ۷/۱۶ درصد از دانش آموزان در معرض خطر اختلالات خوردن بودند.

 

۲-۲-۵- عوامل درونی و بیرونی اثرگذار در بروز اختلال خوردن:

رودین و ویفلی  (۱۹۹۵) عوامل زیر را در بروز این رفتارها اثرگذار می داند:

۱) عوامل درونی

۲) عوامل بیرونی

 

 

 

۲-۲-۵-۱- عوامل بیرونی

عوامل فرهنگی  اجتماعی

از جمله عواملی که تاکید خاصی روی لاغری زنان دارد عامل فرهنگی – اجتماعی است. زنان جوان ورزشکار دائماً با این تصوراند که وقتی لاغرند زیبا و موفق اند. این تفکر در مورد لاغری منجر می شود که از ظاهر فعلی خود ناراضی باشند و به هر قیمتی سعی می کنند این وضعیت را برای خود ایجاد کنند.

رودین، سیلبراستین [۲]و همکاران (۱۹۹۵) در مطالعه خود نشان دادند که دختران نوجوان با وزن نرمال درگیر استفاده از روش های رژیمی  اند زیرا تصور می کنند که چربی زیادی دارند و چاق اند. ویسمن [۳]و همکاران (۱۹۹۲) نشان دادند که با گذشت زمان وزن بدنی نرمال زنان امریکای شمالی کمتر شده است و آنها اثر عامل فرهنگی را موثر دانسته اند. این مطلب نشان می دهد که زنان آمریکایی از نظر وزن بدنی ایده آل، پایین ترند. استیک [۴]و همکاران (۱۹۹۴) نیز در این باره اظهار می دارند که فشار و استرس اجتماعی برای کاهش وزن موجب بروز رفتارهای اختلال خوردن می شود.

سابقه آزار و اذیت :

در پی فشارهای فرهنگی – اجتماعی که برای لاغری بر ورزشکاران وارد می شود آنها اغلب استرس هایی را از جانب مسئولین باشگاه، مربیان و هم تایان خود متحمل می شوند . تامپسون [۵]و هین برگ (۱۹۹۳) اشاره می کنند که سابقه آزار و اذیت از فاکتورهای مهمی در بروز رفتارهای اختلال خوردن در آنهاست. در بررسی که وی بر دختران نوجوان ۱۳-۱۱ ساله انجام داده زیرگروه های مربوط به تصویر بدنی، ترس از بلوغ و افزایش وزن در پرسشنامه EDI-2 نشان داده که نمره بالاتری در افسردگی و عدم اعتماد به نفس دارند.

به این منظور به دنبال استفاده از روش های کنترل وزن، پیش تمرینی، خوردن داروهای مدر و مسهل و یا بی اشتها کننده می روند. این دستورالعمل ها  شامل کاهش درصد چربی و مصرف غذایی است و یا به روش تخلیه بدن از غذا این وزن اضافی را کم می کنند، در حالی که در اکثر عوارض پرخوری و بی اشتهایی عصبی وزن خود را پایین تر از ۸۵% از چیزی که مناسب تر از وزن و قد آنهاست نگه می دارند.

ترس از بلوغ و چاقی و اختلال و نارضایتی در ادراک از خود به اختلالات مربوط به خوردن، کاهش تراکم استخوانی، اختلالات هاضمه، کاهش توده عضلانی و چربی بدنی ، بی نظمی در ریتم قلبی و عروقی و کم آبی را در پی دارد و آسیب و استرس های زیادی را بر ورزشکاران وارد می کند.

 

محیط ورزشکار :

شرکت کننده ها در رشته های ورزشی به لاغری و کنترل وزن بدن به عنوان عاملی که در ایجاد  اختلالات خوردن دخالت دارند، تشویق می شوند. گارنر و کارفینینکل [۶](۱۹۸۰) در تحقیقی که بر روی ۱۸۳ زن ورزشکار در رشته های مختلف انجام داده است نشان دادند میزان ابتلای زنان بالرین به اختلال خوردن بنا بر ویژگی حرفه آنها بیشتر بوده است. سندگوت (۱۹۹۳) متوجه شد که بیشتر ورزشکاران نسبت به گروه کنترل در معرض به ابتلا به رفتارهای کنترل وزن مرضی و رفتارهای مربوط به اختلالات خوردن اند.  تحقیقات وی میزان شیوع در بین رشته های هایی که نیاز به لاغری اندام زیبایی دارند ( ۳۴ درصد) رشته هایی مثل کشتی و یا رزمی که کنترل وزن از عوامل مهم در آن است (۲۷ درصد) ، استقامتی (۱۳ درصد) و بازی های توپی (۱۱ درصد) را نشان می دهد.

۲-۲-۵-۲- عوامل درونی

عوامل درونی به معنی بخشی از ویژگی های درونی است که شامل ساختار رواشناختی هستند:

  • milad milad
۱۰
خرداد

سبک های تکانش و تاملی:

دسته بندی دیگر سبک های یادگیری شناختی، سبک تکانشی در مقابل سبک تاملی است. به این بعد از سبک های یادگیری، «سرعت شناختی[۲]» نیز گفته می شود. منظور از سرعت شناختی این است که یادگیرندگان با چه سرعتی به تکالیف شناختی پاسخ می دهند. یـــادگیرندگان تکانش سریع کار می کنند، اما اشتباهات زیادی مرتکب می شوند. یادگیرندگان تاملی کند کار می کنند ، اما اشتباهات کمتری مرتکب می شوند(سیف،۱۳۸۲).

 

۲-۱-۳ – سبک های یادگیری فلدر و سولمان

سبک یادگیری سولمان و فلدر مبتنی بر چهار پیوستار و هشت گزینه است،که دو به دو مقابل هم،در چهار بعد قرار گرفته اند که این چهار پیوستار عبارتند از:

۱٫فراگیرن فعال و فراگیران فکور

فراگیران فعال تمایل دارند که اطلاعات را به بهترین وجه از طریق انجام فعالانه ی کار، بحث کردن،کاربرد یا توصیف چیزی درک کرده و به خاطر بسپارند.

در مقابل فراگیران فکور ترجیح می دهند که در ابتدا به آهستگی پیرامون مطالب و کارها فکر کنند.

 

  1. فراگیران حس گرا و فراگیران شهودی

فراگیران حس گرا تمایل دارند که حقایق را فراگیرند.اما فراگیران شهودی اغلب اکتشاف پدیده های تازه یا روابط ما بین پدیده ها را ترجیح می دهند.

  1. فراگیران بصری و فراگیران کلامی

فراگیران بصری هنگامی که در کلاس های درس شاهد تصاویر،فلوچارت ها،سری های زمانی،فیلم و نمایش باشند بهتر یاد گرفته و مطالب را راحتر به یاد می آورند. فراگیران شفاهی، زمانی که مباحث کلاسی و تدریس آموزشگران، براساس نوشتن (جزوه) ، توصیف و تشریح مطالب استوار است بهتر یاد می گیرند.

  1. فراگیران مرحله گرا و فراگیران کل گرا

فراگیران مرحله گرا تمایل دارند که از طریق مراحل خطی و متوالی فرا گیرند. به نحوی که هر مرحله به طور قطعی از مرحله قبلی مطابعت کند. فراگیران کل گرا تمایل دارند که از طریق یک جست بزرگ، جذب تقریبا تصادفی موضوعات، بدون مشاهده ی ارتباطات بین آنها و سپس درک ناگهانی مطالب، یاد بگیرند.

 

۲-۱-۴-  سبک یادگیری فیس چر

فیس چر هفت نوع سبک یادگیری، در ارتباط با فرایند تدریس- یادگیری به شرح زیر معرفی کرده است.

فراگیر گام به گام

 این نوع فراگیران با شیوه ی اصلی منظم، موضوعات اصلی را دنبال می کنند و به تدریج بر معلومات، نگرش و مهارت های خود می افزایند. فراگیران گام به گام از مواد آموزشی و آموزش برنامه ای استفاده می کنند. از دانش جدید و اطلاعات روز آگاه می شوند و به رشد و افزایش دانش خویش به طور پیوسته و متوالی ادامه می دهند.

فراگیر شهودی

 شیوه ی مخصوصی است به دور از توالی زمانی و منطقی شیوه ی سنتی گام به گام،در فراگیران بصیــــرت ناگهانی و خود انگیزی به وجود می آورد. به موضـــوع یادگیری معنی می دهد، نتیجه گیری می کند و نتایج را تعمیم می دهد. اغلب پیروان سبک شهودی در محیط آموزش و به طریق مختلف و با بهره گرفتن از اطلاعات غیر اصولی و تجربیات نا منظم و توجه به محیط اطراف خویش، به درک، توصیف و توضیح یک مفهوم می پردازند.

فراگیر یک حسی

در این سبک بیشتر در جهت تشکیل ایده های معنی دار، روی یک حس تاکید می شود و از حواس دیگر هیچ گونه استفاده ای به عمل نمی آید. البته یادگیری یک حسی پاسخ گوی مسائل پیچیده ی معاصر نیست. زیرا فقط بخش کوچکی از حوزه ی یادگیری را می پوشاند.

فراگیر چند حسی

در دنیای کنونی، جمع آوری اطلاعات گوناگون و حل مسائل مختلف زندگی و کسب بصیرت های لازم در جهت تصمیم گیری نیازمند به کار گیری حواس پنچ گانه است. تحصیل مهارت های اساسی مانند گوش دادن، صحبت کردن، خوانندن و نوشتن و کسب دانش و نگرش ایجاب می کند که فراگیران به منظور رشد همه جانبه از تمام حواس خود استفاده نمایند.

فراگیر تعاملی

در این شیوه که مبتنی بر همکاری آموزشــگر و علاقه ی فراگیر است، یادگیری فعال و پویا در کلاس تحقق می یابد. آموزشگر با بیان مطالب آموزنده و انجام نمایش های مناسب، جلب مشارکت فراگیران در موضوع یادگیری و بحث های آزاد و منطقی بر تامل هر چه بیشتر برای درک موضوع درس تاکید می ورزند. از مجموعه تلاش های فراگیران، هم کوشی ایجاد می شود که انگیزه را از برون به درون سوق می دهد.

فراگیر ساختار روشن

هنگامی که آموزشگر ساختار یادگیری را ساده و خالی از ابهام می سازد، در واقع هدف ها و محدودیت های یادگیری را روشن و عملکرد عقلانی فراگیر را در راستـــای رسیدن به هدف تقویت می کند. فراگیران زمانی در کلاس احساس آرامش می کنند که محیط آموزش را همچون خانه بدانند. ساختار دانش برای آنها به خوبی تعریف شده و از حاشیه رویی و زوائد موضوع صرف نظر شده باشد. در این حالت است که آنها می توانند ساختار اصلی مطالب را با منطق و استدلال بیان کنند و آن را فرا گیرند.

 

فراگیر انتخابی

با این سبک، فراگیر می تواند بسته به موقعیت زمانی و مکانی،سبکی مناسب را انتخاب کند و یا سبکی را با سبک های دیگر هماهنگ سازد.

 

۲-۱-۵- سبکهای همگرا، واگرا، جذب کننده، و انطباق یابنده

نوع دیگری از دسته بندی سبکهای یادگیری به وسیله ی دیوید کلب (۱۹۸۴، ۱۹۸۵) انجام گرفته است. دیوید کُلب به‌منظور فراهم ساختن درک بهتری از روش‌های متفاوت افراد در یادگیری و حل مسئله، نظریه‌ی سبک‌های یادگیری خود را مطرح ساخت. وی که سبک یادگیری را روش فرد در تأکید بر برخی از توانایی‌های یادگیری نسبت به دیگر توانایی‌های یادگیری می‌داند، معتقد است آگاهی افراد از پیامدهای سبک‌های یادگیری خود و دیگر روش‌های یادگیری در دسترس مزیت‌هایی برای آنان دارد.

نظریه‌ی اساس نظریه‌ی کُلب است. از آنجا که این نظریه بر نقش محوری تجربه در فرایند یادگیری تأکید می کند، یادگیری تجربی نامیده می‌شود.. در این نظریه، یادگیری فرایندی توصیف می‌شود که از تغییر شکل تجربه، دانش یا علم تولید می‌کند. از نظر کُلب، یادگیرندگان در هنگام یادگیری دو وظیفه‌ی اصلی دارند که با ترجیحات دوقطبی متمایزی آن‌ها را انجام می‌دهند. اولین وظیفه‌ی آنان کسب تجارب یا درک اطلاعات است، که با یکی از این دو روش انجام می‌گیرد: عینی یا انتزاعی. دومین وظیفه‌ی یادگیرندگان نیز پردازش یا تبدیل اطلاعات است، که به یکی از این دو روش انجام می‌گیرد: مشاهده‌ی تأملی یا آزمایشگری فعال. به‌طور کلی در نظریه‌ی کُلب، چهار شیوه‌ی اصلی برای یادگیری وجود دارد: ، ، و . این چهار بعد به شرح زیر است:

تجربه‌ی عینی

در این مرحله از چرخه‌ی یادگیری، فرد از طریق تجارب ویژه، ارتباط با مردم و حساسیت به احساسات افراد را یاد می‌گیرد. در این مرحله از چرخه یادگیری فرد بیش‌تر بر احساسات درونی و توانایی‌های خود متکی است تا بر یک رویکرد نظام‌دار نسبت به حل مسئله و موقعیت‌ها. وی در این مرحله به احساسات خود اعتماد می‌کند و نمی‌تواند ذهنی باز داشته باشد و نسبت به امور و قضایا به‌صورت انعطاف‌پذیر عمل کند. تجربه عینی را می توان معادل فعل احساس­کردن[۳] دانست. درواقع یادگیرنده ای که شیوه ی یادگیری تجربه ی عینی دارد از تجــــارب خاص می آموزد، با دیگران ارتباط بـــرقرار می نماید، و نسبت به احساس خود و افراد دیگر حساس است.

مشاهده‌ی تأملی

این بعد مشاهده دقیق قبل از قیاس و قضاوت، نظاره چیزها و اشیاء از جنبه‌های مختلف و جست‌وجوی مفاهیم و معنای چیزها را دربرمی‌گیرد. بیش‌تر اندیشه‌ها و موقعیت‌ها را از دیدگاه‌های متفاوت درک می‌کند. ولی الزاماً اقدامی انجام نمی‌دهد. همچنین، فرد برای تشکیل عقاید خود به افکار و نظریه‌ها مراجعه می‌کند. مشاهده تاملی را می توان معادل فعل تماشاکردن[۴] دانست. در واقع شیوه ی مشاهده ی تأملی بر مشاهده ی دقیق پیش از داوری، دیدن امور از زوایای مختلف، و جستجو برای کسب معانی امور استوار است.

[۱]- impulsive &refective style

[۲] – cognition speed

۱- feeling

۱- watching

  • milad milad